آیاسار

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

نویسندگان

ساعتی در قطار - قسمت آخر

جمعه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۸، ۰۸:۳۹ ب.ظ

قطار نیم ساعت تا رسیدن به اراک فاصله داشت و من به تازگی متوجه شدم که چه چیزها از آن کس که به او محبت دارم نمی دانم. بعد از این صحبت هایی که رد و بدل شد به فکر رفته بودم که دوست داشتنی که پایه و اساسش شناخت درست و حسابی نباشد سخت سست و متزلزل است و آخرش همین می شود که من شدم؛ با نیم بند بادی از ریشه کنده شدم و از اصلم دور.

 


نگاهی به آرش انداختم؛ دمغ با موبایلش سرگرم بود و کاری به کار من که هم صحبت حاجی شده بودم نداشت.
رو به حاجی گفتم: حاج آقا! جواب سوال سومم ماند، هر چند تا حدودی خودم جواب را می دانم اما فکر کنم شما کامل تر جواب بدهید.
حاجی گفت: پس اول جواب شما را دوست دارم بشنوم بعد اگر نکته ای ماند من سعی می کنم کامل کنم.
من گفتم: وقتی امام حسین حق است و ما می بینیم که حق زیر دست و پا له می شود، اگر طرفدار حق باشیم از این اتفاق به شدت اندوهگین می شویم و این غم و غصه به شکل عزاداری بروز می کند. به نظر من مهم ترین دلیل عزاداری این است.
حاجی گفت: با عرض پوزش با قسمتی از جواب شما موافق نیستم.
من گفتم: با کدام قسمتش حاج آقا! و به چه دلیل؟
حاجی گفت: با این قسمت که این جواب را مهم ترین دلیل عزاداری معرفی می کنید، مخالفم چون که اگر صرف غم و غصه برای له شدن حق مهم ترین دلیل عزاداری باشد، دیگر نیازی به این همه سر و صدا که بیش از هزار و سیصد سال متمادی طول کشیده است، نیست به خصوص که خاک سردی می آورد. می توان چند همایش و سمینار گرفت و حقی که ضایع شده است را یادآوری کرد.
مهم تر از ذکر و یاد حق، شناخت آن در هر زمان و عمل به آن و همراهی و پیروی از کسی است که یا او به گرد حق می گردد و یا حق بر مدار او می چرخد که این دومی همان امام معصوم و حجت خدا بر روی زمین است. از شناخت مهم تر همراهی و همگامی با حق تا پای جان خود و دوست و آشنا و فامیل است. البته ناگفته پیدا است که این کار خیلی سختی است اما محال نیست و می توان به آن مقام دست پیدا کرد.
این به نظر من مهم ترین فلسفه ی عزاداری است که ائمه علیهم السلام ما را به اقامه ی آن امر کردند و خودشان پیش از ما در محافل و مجالس شان روضه می گرفتند و عزاداری می کردند.
عاشورا از آن جهت که یک واقعه ی صرف نیست و در آن می توان عقاید و احکام و اخلاق را دید، مکتب است؛ مکتبی که انسان برای انسان شدن و انسان ماندن به آن نیازمند است چون انسانیت انسان به باورهای درست او و دستورها و رفتارهای مبتنی بر اعتقاداتش است و اگر اینها نباشد از دایره ی انسانیت خارج می شود و نه تکلیفی به عهده ی او است و نه حقی بر غیر خود دارد.
نکته ی دیگری که باید اضافه کنم این است که به ما دستور دادند که روضه بخوانیم و گریه کنیم و در یک کلام عزاداری کنیم و این دستور به این دلیل است که تفکر و تامل و دانستن به تنهایی کافی نیست و باید احساسات مان را هم در این راه خرج کنیم تا علاوه بر شناخت حرکت کنیم و پیش برویم.
در این لحظه مهماندار قطار دم در کوپه که باز بود آمد و گفت: مسافر اراک! وسایلت را جمع و جور کن، داریم می رسیم ایستگاه.
من از حاجی تشکر کردم و گفتم: حاج آقا! ممنونم از شما بابت مطالبی که گفتید، خیلی خوب بودند، می توانم شماره ی شما را داشته باشم که اگر سوالی، مطلبی پیش آمد از شما بپرسم؟
حاجی گفت: خواهش می کنم، انجام وظیفه بود. شماره ام  را هم بله، یادداشت بفرمایید...
بعد از اینکه شماره اش را نوشتم و ذخیره کردم، حاجی رو به آرش کرد و گفت: آقا آرش! ببخشید اگر باعث ناراحتی و رنجش شما شدم و زیادی حرف زدم، حلال کنید.
آرش گفت: تو که رفیق ما را در این سفر از ما گرفتی اما عیبی ندارد، از اینجا به بعد من هستم و او.
بعد از گفتن این جملات، آرش بدون خداحافظی کوپه را ترک کرد و رفت.
من از حاجی عذرخواهی کردم بابت رفتار آرش و از او خداحافظی کردم و رفتم بیرون.
بعد از اینکه از قطار پیاده شدم به آرش اعتراض کردم که: آرش! اصلا رفتارت درست نبود. از آخوندها متنفری، خب باش اما بی احترامی حدی دارد داداش.
آرش در جواب من گفت: هه! داداش؟ کدام داداش؟ تو که در این سفر با آن آخوند هم کلام بودی، نه با داداشت.
من گفتم: آرش! اینها بهانه است، اگر من به جای آن آخوند کل سفر را با یک زن هم کلام می شدم این اعتراض رو نمی کردی! مشکل تو این است که هم صحبت من یک آخوند بود.
آرش چیزی نگفت. بیرون ایستگاه قطار هر دو سوار ماشین شدیم و رفتیم خانه.
چند ماه بعد، اولین شب محرم آرش آمد دنبالم که برویم بیرون، اما من به او گفتم: داداش! من امشب می خواهم بروم هیئت برای مراسم شب اول محرم.
آرش پوزخندی زد و گفت: ها!! چه شده، می خواهی گریه کنی؟ عزاداری کنی؟ داداش! خودت را افسرده نکن.
من در جواب آرش گفتم: بله! می خواهم عزاداری کنم، گریه کنم. داداش! گریه موجب افسردگی نمی شود، بلکه گریه عالی ترین نمود و نماد ابراز احساسات است که انسان در مواقع مختلف آن را به نمایش می گذارد؛ وقتی غصه دارد گریه می کند، هنگامی که خیلی خوشحال است گریه می کند، زمانی که درد دارد گریه می کند ...
آرش گفت: بس است، بس است، تو هم شدی مثل آن آخوند که همه اش حرف می زد.
من گفتم: آرش! آن آخوند جرقه ای زد فقط، من در این چند ماه خیلی کتاب در مورد امام حسین علیه السلام و عزاداری و فلسفه ی آن خواندم و تصمیم گرفتم تا موقعی که زنده ام هر سال در مراسم عزاداری امام حسین علیه السلام شرکت کنم.
آرش با چشمانی گرد شده از تعجب و چهره ای سرخ از عصبانیت گفت: فیلسوف شده ی؟! هه! من بروم دنبال کارم، شاید هم باید بروم دنبال داداش جدیدی، هر چند رفیق در این زمانه گیر نمی آید و اگر هم بیاید جنسش چینی است.
آرش رو برگرداند که برود، من به او گفتم: آرش! من با تو قطع دوستی نمی کنم و همیشه داداشم می مانی حتی اگر به رفاقت مان پشت کنی.

تمام...

نظرات  (۱)

سلام، خداقوت

کاش همگی با تلنگری به این سادگی و پرمفهومی عمق محرم و حسینی شدن رو درک و اجرا میکردیم

داستان زیبا و آموزنده و پرمعنایی بود ممنون

پاسخ:
سلام
ممنونم که مطالعه کردین.
ان شاءالله که امام حسین علیه السلام عنایتی کنند و دست ما رو بگیرند

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">