آیاسار

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

نویسندگان

من و او - قسمت اول

جمعه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۸، ۱۲:۴۹ ق.ظ
ماشین با سرعت بالایی در جاده حرکت می کرد، در این کشور انگار قوانین راهنمایی رانندگی، چیزی بیشتر از خطوطی که کاغذ را سیاه کرده اند، نیستند و باید آیین نامه را دور انداخت. اصلا علائم راهنمایی و رانندگی کو که من صحبت از آیین نامه می کنم؟ در طول این پانصد و چهل و نُه کیلومتری که آمدم یک علامت راهنمایی و رانندگی ندیدم. تابلوی فاصله ی بین شهرها بود اما آن هم دقیق نبود.
کشوری که مردمش قریب به شصت، هفتاد سال است که یک روز خوش ندیده اند و یا دیکتاتوری خون خوار به وسیله ی کودتا حکومت را به دست گرفته بود و به دو کشور همسایه ی خودش حمله کرده و یا کشوری دیگر به آنها حمله کرده و یا مورد هجوم خشن ترین تروریست هایی قرار گرفتند که جهان به خود دیده بود، از خوشی چه می دانند که روز خوش ببیند. این جاده های درب و داغان علائم راهنمایی رانندگی لازم ندارد.
اگر خدا رحم کرد و سالم رسیدم به وطنم، قطعا سجده ی شکر به جا می آورم و خاک آن را بابت امنیت و آرامشی که دارد می بوسم، به این دلیل نبوسم قطعا بابت قوانین راهنمایی و رانندگی و محدودیت سرعت در جاده های سالمِ آن می بوسم.
چند باری با اشاره ی دست و با صورت و چشمانی پر از ترس، به راننده فهماندم که آرام تر برود و او هر بار انگشت شست دست راست خود در حالی که باقی انگشتانش را مشت کرده بود، به علامت باشه(اوکی) نشان می داد، اما دریغ از سرعت کم کردن، دریــــــــغ.
باید دست به دامان خدا ببرم که جز او مددکاری نیست؛ خدایا! فقط خودت، من که زبان اینها را بلد نیستم و اینها زبان من را نمی دانند و خودت اگر انگشت و دست نمی دادی و زبان اشاره ای هم نبود ما، دو نفر کر و کور و لال بودیم که می خواستیم با هم حرف بزنیم.
خدایا! من دارم از زیارت عزیزترین بندگانت بر می گردم، به حق همین بزرگواران من را سالم برسان.
از شدت استرس، حد فاصل کربلا تا شلمچه به نظرم مدام  کش می آمد و قصد تمام شدن نداشت. بعدها فهمیدم این مسیری که تا بصره آمدیم جزئی بود از بزرگراه اصلی کشور عراق که از جنوبی ترین استان یعنی بصره تا شمالی ترین استان یعنی کرکوک امتداد داشت و در زمان صدام؛ دیکتاتور خون خوار عراق احداث شده بود.
ای کاش در این تابوت مرگ- ماشینی با سرعت نزدیک به دویست کیلومتر در ساعت، تابوت مرگی است در حال حرکت- هم صحبتی داشتم که زبانم را می فهمید. کلافگی به کجا کشاندم!!
از بصره که گذشتیم از دور دورازه ی خروج از کشور عراق که پرچم این کشور بر بالای آن نصب شده بود را دیدم. بالاخره دارد تمام می شود مثل پاره خطی طولانی که به نقطه ی انتهایی اش رسیده باشی.
خدایا! شکر، تو را صد هزار مرتبه شکر که این مسیر بازگشت دلهره آور دارد تمام می شود و من از دست این ماشین و عزرائیلش- راننده ی ماشین- راحت می شوم.
وقتی از ماشین پیاده می شوم و کرایه ی راننده را حساب می کنم با شادی تمام از او و تابوت آمریکایی اش- ماشین دوج (Dodge)- دور می شوم
.

نظرات  (۱)

سلام 

اینم داستان بود یا خاطره بود؟ 

چقدر ترسناک 

همینجوریشم فوبیای رانندگی داشتم الان تشدید شد خخخ 

التماس دعا :)

پاسخ:
علیکم السلام
ممنونم که مطالعه کردین
داستانه، خاطره نیست
البته این قسمت اولشه
فوبیای رانندگی اگه دارین توصیه میکنم عراق نرید، اگه می رید ون و اتوبوس سوار بشید(هر چند همین ها هم توصیه نمیشه!!!!)
محتاجیم به دعا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">