آیاسار

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

نویسندگان

تلفیقی؛ سنتی و مدرن

سه شنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۹، ۰۱:۵۸ ق.ظ
بعد از دو سال آشنایی و دوستی که هیچ خبری از حد و حدودش نداشتیم، جز اینکه بعضی وقت ها که ناهار آن روز را نمی پسندید، زنگ می زد و بعد از نیم ساعت با یک قابلمه غذا می آمد و جز اینکه یک بار دختر و مادر، هر دو آمدند خانه ی ما و دختر کلی گریه و زاری راه انداخته بود که تو موبایلش عکس یک دختر دیگر را دیدم، قرار شد برویم برای خواستگاری و تعیین مهریه.
بحث سر ازدواج مدرن و سنتی نبود. از اول گفته بود که من خودم می روم دختر مورد علاقه ام را پیدا می کنم و دستش را می گیرم و می آورم خانه. البته پیاز داغش را گاهی زیاد می کرد و به مادرم می گفت: میارم نوکریتو بکنه. اما همه با چشم های سرشار از شک و تردید به او نگاه می کردیم؛ وقتی او حرمت و احترام به پدر و مادر را رعایت نمی کند، دختری که می خواهد دستش را بگیرد بیاورد خانه، معلوم نیست احترام بگذارد. از قدیم گفته اند: «کبوتر با کبوتر، باز با باز، کند همجنس با همجنس پرواز». ناگفته نماند که روایت دیگری هم از این ضرب المثل وجود دارد که می گوید: « کبوتر با کبوتر باز با باز، همراه هم اند قورباغه و غاز». روایت دوم از ضرب المثل روایتی است عرفی و سر زبانی که بعضی از مردم دارند، اما حال و روز بعضی ازدواج هایی که به ساعت نکشیده به طلاق می انجامد، مصداقی بارز است برای این نقل.
ما که مدام می گذریم، از این بحث هم بگذریم و برگردیم سر اصل مطلب.
بعد از کلی خواهش و التماس و من بمیرم، تو بمیری که همه ی افراد خانواده دم گوشش می خواندیم رضایت داد که برود خواستگاری. البته با رعایت تمام ضوابط ازدواج سنتی؛ به این شکل که اول مادر و زن داداشش بروند دختری را که یک بار با چشم های اشک بار پا به خانه مان گذاشته است را ببینند و با خانواده اش بیشتر آشنا شوند. بعد خانواده ی دختر که از رابطه ی دخترشان و پسرمان خبر دارند و گاه گاهی مادر دختر به مغازه ی پسر رفت و آمد داشته و وسایل مورد نیازش مثل چهارپایه و دریل را از آنجا به امانت می گرفته، سراغ تحقیقات محلی بروند و از دوست و آشنا و فامیل و همسایه در مورد پسر و خانواده اش پرس و جو کنند. آیا لازم است که بگویم مغازه مزبور محلی برای اجاره ی ابزار آلات ساختمانی است؟ و آیا لازم تر است که بگویم مادر دختر مزون لباس عروس دارد و وسایلی که به امانت گرفته بود برای تعمیز محل کارش لازم داشته است؟ دومی لازم بود که گفته شود.
این نحوه از ازدواج تلفیقی است از سنتی و مدرن، مثل سنتی و پاپ. طرف آرام آرام دستش را به پس کله اش می رساند. شترق، ضربه ی محکمی به خود می زند، بعد طرف چپ و راست خود را نگاه می کند که ببیند چه کسی او را زده است. وقتی هم که ضارب را پیدا نکرد، یا لبخند می زند از این شوخی که با خود کرده است، مثل موسیقی سنتی-پاپ که مورد استقبال قرار گرفته است، و یا ناراحت و غمگین می شود و به دنبال مسبب این دردی که به جانش نشسته است می گردد، که قطعا مسبب اصلی را خود نمی بیند. در هر صورت در این نوع ازدواج ها که هوا در آنها گرگ و میش است، همیشه میش -که همانا خانواده ی پسر هستند که پا پیش گذاشتند و برای شناسایی و خواستگاری آستین همت بالا زدند-، به گرگ تبدیل می شود و به عنوان مقصر معرفی.
انتطار برای تحقیقات محلی یک هفته طول کشید و این احتمال قوی است که پدر و مادر دختر و تمام اعضای خانواده اش که برای تحقیق بسیج شده بودند، آزمایش DNY تک تک اعضای خانواده را گرفته اند.
بعد از یک هفته قرار شد برای تعیین مهریه و شیربها و آشنایی پدران دختر و پسر با هم، به خانه شان برویم. پیشنهاد پدر از طریق دختر و به واسطه ی پسر به ما رسید؛  دویست میلیون تومان مهریه و پنجاه میلیون جهت خرید طلا. ناگفته نماند اینجا، یعنی بین عرب های خوزستان، سکه را به عنوان مهریه قرار نمی دهند. بعدها اگر هم اختلافی پیش آمد و کار به جدایی و طلاق انجامید، مقدار مهریه توسط دادگاه ارزش گذاری شده و ارزش ریالی روز، به عنوان مهریه تعیین می گردد. ارزش اعتباری مشکلش همین است که شناور است، یک روز پر پروازش آن را تا اوج می برد و روز دیگر پرواز در پر می ماند مانند قری که در کمر مانده و روز سوم پرش را می چینند.
مهریه به نظر می آمد که زیاد باشد. چک و چانه ها ابتدا با پسر زده شد که: قربون شکل ماهت برم، تو چقد میتونی مهریه بدی؟ اما شکل ماه پسر دچار کسوف شد و با غیض و غضب و داد و بیداد و در عین حال رمانتیک و عاشقانه افاضه فرمودندی!!: شما با من صلاح مشورت می کنید؟ خجالت بکشید! من دل در گرو دختر دارم. باباش ده میلیارد هم بخواد کارشو راه میندازم. با من مشورت نکنید.
بعد از یک ساعت که از این گفتگو گذشت، خانه ی عروس خانم آینده ی خانواده بودیم که شیرینی را نخوردیم مگر آنکه ریش سفیدی که پسر از او درخواست کرده بود حاضر شود تا تخفیفی بگیرد!، مهریه را به صد میلیون و پول طلا را به سی میلیون تومان کاهش داد. خدا خیر بدهد به این ریش سفید که دل در گرو بودن را برای مان معنا کرد.
البته این رقم از طرف مادر پسر مورد اعتراض قرار گرفت و گفت: سی میلیون کمه، چیزی نمیاره که، پنجاه میلیون باید می گذاشتید. من میخواستم در همان مجلس تذکر بدم، اما چون حرف بین مردها بود ساکت شدم.
خلاصه آنکه قرار شد ده میلیون اضافه تر بدهند و بگوید: ده میلیون هدیه ی ماست -ماست نه ها، ما است- به عروس. و اینطور شد که قانون راضی کردن طرف مقابل و دل به دست آوردنش را عملا به ما فرزندان شان یاد دادند. خدا عمر طولانی به آنها مرحمت بفرماید، آمین.
بعد از یک هفته تحقیقات، یک هفته ی دیگر هم صبر کردیم و این روزهایی که دارم می نویسم جزو همان یک هفته است، تا اینکه ان شاءالله به میمنت و مبارکی عقد بین این دو انجام شود. و معلوم نیست تا کی باید منتظر ماند تا شروع زندگی مشترک شان را جشن بگیریم، چون برای پسر دیگر خانواده دنبال دختری برای ازدواج می گردیم تا جشن عروسی هر دو را با هم بگیریم. چنانچه موردی تو دست و بال دارید، با آغوش باز برای باز کردن باب آشنایی و بقیه ی ماجراهای پیش و حین و پس از ازدواج، پذیرای پیشنهادات گرم تان هستیم!!!
موافقین ۰ مخالفین ۲ ۹۹/۱۰/۳۰
alef sin

نظرات  (۳)

سلام  

مبارکه

 

پاسخ:
سلام
ممنونم
۰۱ بهمن ۹۹ ، ۱۳:۱۰ استودیو گردو

سلام 

دنبال شدید لطفا دنبا کنید.

هرکس دنبال کند دنبال میشود.

پاسخ:
سلام
دنبال شدید، چون دنبال کردید(:

مبارکا باشه.

درباره مهریه چه رسم عجیب و هوشمندانه ای دارید:))

پاسخ:
سلامت باشید
ان شاءالله روزی تمام مجردایی که دلداده ای دارن و میخوان ازدواج کنن اما موانعی پیش روشونه.
از قدیم رسم همین بود(:

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">