آیاسار

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

نویسندگان

از زبان کفش پاره - ۱

يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۳۰ ب.ظ

معلم ادبیاتمان٬ از آن دسته معلم هایی بود که سی سال خدمتش به پایان رسیده  و می بایست الان بازنشسته باشد٬ اما به هر دلیلی٬ آموزش و پرورش هنوز از او استفاده می کرد.

مردی با موهای سفید کرده و قدی کوتاه و چهره ای شیرین و جذاب و گیرا و دوست داشتنی و عینکی به چشم.



از بچه های بالاتر شنیده بودم که یکی از موضوع های انشایش این بود که «خود را به جای کفش پاره ای بگذارید و از زبان آن بنویسید»٬ موضوعی که انگار سال های سال است به دانش آموزانش می گوید که بنویسند٬ و دلیلش چه بود؟! نمی دانم؛ شاید نوشته ای که باب طبعش بود٬ در این سال ها پیدا نکرده٬ که البته سخت هم است که پیدا کند؛ انشایی که با این جمله شروع می شود:« به نام خدا

من یک کفش سوارخ هستم» زیر زبان که مزه می کند٬ که زیر زبان معلم ادبیات مزه بکند؟

شاید هم می خواست حواسمان باشد٬ شاید هم گذشته ای داشت و خاطره ای٬ به هر حال همان بهتر که گفتم و دوباره می گویم: نمی دانم دلیل تکرار این موضوع طی این سال ها چه بود.

امروز به یاد آن روز ها می خواهم بنویسم٬ «از زبان کفش های پاره».


زمانی بود که برا چند هفته ای بوی «نویی» می دادم٬ هر چند این بو برای بعضی مطبوع و خوشایند نبود. دروغ چرا٬ پشت ویترین نرفتم و در قفسه های داخل مغازه مرا به نمایش نگذاشتند٬ عوضش خواب خوشی در انبار٬ داخل جعبه داشتم؛ خرس ها که فقط خواب زمستانی ندارند٬ ما هم خواب داریم؛ خواب کفشی یا خواب تولیدی٬ واقعش را بخواهی همان فاصله ی تولید تا مصرف را می گویم٬ راحتیم و می خوابیم به انتظار روزی که دهان مان را سرویس کنند!!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">