آیاسار

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

نویسندگان

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

اهواز هوا ندارد


یکی بود،

می خواهد باشد

اما

خس خس بلند نفس های آخرش به گوش می رسد،

و آخرش،

هیچ کس نبود... .

آب داشت،

اما تشنه ماند تا دیگری سیراب شود

نان داشت،

اما گرسنه ماند تا دیگری سیر شود

نفت داشت،

اما به دیگری داد تا چراغ خانه اش روشن باشد و خود در تاریکی به سر برد

و در آخر

هیچ چیز برایش نماند.

تنش زخمی شد،

زخم تیر و ترکش در بدنش جای سالم نگه نداشت،

زخمی رهایش کردند، تا دیگران بیایند و آهی بکشند و بروند،

دل شان سنگ تر از سنگ بود،

کرکس وار به لاشه ی زخمی طمع بستند... .

زخم های دیگرش را نشان داد،

نمک بر زخم هایش پاشیدند، 

و بالای سرش گاه گریستند و گاه به ریشش خندیدند.

گریه کرد،

مدام به یادشان می آورد که چه فداکاری ها کرد،

برایش دستت زدند و کل کشیدند و آفرینش گفتند

و سر به زیر انداختند و راه خود را در پیش گرفتند.

زانو بر زمین زد،

سر در گریبان فرو برد و دو دست بر سر گذاشت

خشمگین و مستاصل،

همراه با گریه، غرّشی آرام کرد:

«لعنت به نمک نشناس، به آنکه نمک خورد و نمکدان را شکست»،

نشنیدند و یا پنبه در گوش شان کردند،

و گذشتند.

دست بلند کرد،

کمک خواست و فریاد زد:

« آنکه دستت می رسد، کاری بکن»،

فریادش در گلو خفه شد، و با سر زمین خورد.

دل از همه برید،

سوی چشمانش کم و کمتر می شد و دیدش تار شد،

یادش آمد

زندگی می کرد،

با عشقی که در رگ و پی اش جریان داشت،

یادش آمد

نفسش را بریدند،

و عشق جاری اش، بیایان نفرت شد.

زندگی اش به نقطه ی پایان رسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۵۷
alef sin

طبقات اجتماع


خوب که چشم می اندازی به نقطه نقطه ی این سرزمین، این مملکت، این مرز و بوم و بالاخره این مام وطن!!! از این دست صحنه ها زیاد می بینی، با کمی تفاوت و بالا و پایینی از اختلاف؛ گوشه ای هست که آن پایین دستی ها را پشت تپه ها پنهان کردند و یا اینکه پنهان شدند، تا آن ها را نبینند یا دیده نشوند، و گوشه ای دیگر چنان فاصله ای افتاده است بین دو طبقه ی اجتماع، که ثروتمند چشمش به فقیر نیفتد و بی پول، فقط خواب خوشی های ثروتمندان را ببیند.

خانه های کهنه ی دیوارْ ترک برداشته ی رنگ و رو رفته، در برابر برج های بلند بالای چند میلیاردی، تن های زخمی و جان های ترک برداشته از ظلم و بدن های رنگ و رو دار و روح های بی روح سرگردانِ سرگرم خوشی و گاه فلسفه بافی و گاه آوازه در کردن.

همه را نمی گویم، که گفتن از همه، صحبت از تساوی غیر حاصل انگشتان یک دست است، ولی غالب را مد نظر دارم و خصوص بعضی از آن ها را که خوشی هایشان پایین شهر می گذرد، همان جایی که بدبختی دیگرانی که فرو دست می خوانندشان، تنها رهاورد و نتیجه و اثر آن خوشگذرانی است.

نگاه از مام وطن که بگیریم، و از زمان بگذریم و به فراسوی آن نظری بیندازیم، می بینیم که همیشه سیاهی و سفیدی، تاریکی و روشنایی، کنار هم بوده اند و کاخی ساخته نشد مگر روی ویرانه های کوخی و شکمی سیرتر از سیر نشد مگر آنکه شکم دیگری به کمر چسبید و جیبی پر پول نشد چنان که پول از آن سر ریز شود، مگر آنکه پشه در جیب دیگری پشتک وارو زد.

و این داستان ادامه دارد تا به خط پایان برسد... .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۱۷
alef sin