آیاسار

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

نویسندگان

۱۴ مطلب با موضوع «عکس خط» ثبت شده است

سیب زمینی گران می شود، بازار دست چند نفر است
لیمو شیرین و لیمو ترش گران می شود، بازار دست چند نفر است
پیاز گران می شود، بازار دست چند نفر است
پراید گران می شود، بازار دست چند نفر است.
از سلطان شکر و سکه و ارز و کالای پزشکی رسیدیم به مجموعه ی چند نفره که در هر غائله ی گفته می شود: دست چند نفر است.
عجیب نیست فردا پس فردا این نسبت تصاعدی از یک نفر به چند نفر، به چند مجموعه و تشکل برسد و آخر سر کل مردم ایران مقصر شناخته بشوند و مسبب تمام گرانی ها مردم اعلام شوند و به عنوان متهم و مجرم باید بازخواست شوند.
آقایان! چند سوال:
آیا این چند نفر را می شناسید یا نه؟
اگر نمی شناسید، چرا اعلام می کنید چند نفر؟ اگر می شناسید چرا معرفی شان نمی کنید؟
دلیل معرفی نکردن چیست؟ از آنها می ترسید یا با آنها هم دست هستید؟ اگر هم دست هستید که وای به حال که رفیق قافله شریک دزد است و اگر می ترسید همچنام وای به حال ما که یک عده ترسو مسئولیت اداره ی جامعه را به دست گرفتند.
البته احتمال سومی هست که بحث بود و نبود عرضه و توان مدیریتی است که اگر ندارید چرا خود را برای تصدی مسئولیت مطرح کردید؟
گزینه ی چهارم را هم فراموش نکنیم که عبارت است از همه ی گزینه ها!!!
آقایان! داد و فریاد نکنید بیخود و بی جهت به این وزیر و آن وزیر نامه و تلفن نزنید و دستور ندهید که بروند بررسی کنند ببینند علت گرانی چیست؟ چون این حرف ها و داد و قال ها سیاه بازی ای بیش نیست که هر چند وقت یک بار راه می اندازید و پس از آن چشم در چشم مردم می گویید: من صبح جمعه بیدار شدم، دیدم گران شده است!!!
راستی!! برای تان پیشنهاد تازه ای دارم که در انداختن تقصیرات به گردن مردم کمی تاخیر ایجاد می کند؛ آن هم اینکه مرحومه ی مغفوره ی شادروان، که یادش گرامی باد و نامش پر آوازه، مه لقا خانِم را به کمک بطلبید و از این بعد شما بگویید:
کی پیاز را گران کرد؟
ما بگوییم: مه لقا خانِم.
- کی پراید را گران کرد؟
- مه لقا خانِم
- کی حبوبات را گران کرد؟
- مه لقا خانِم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۴۹
alef sin

سردار شهید قاسم سلیمانی را مالک اشتر زمان ملقب کرده اند، لقبی که برزانده ی ایشان است اما نیاز داریم کمی اوصاف و احوال مالک اشتر را بشناسیم تا بتوانیم این وصف را در حق این شهید بزرگ و بزرگوار درک کنیم.
مالک اشتر:
1- مومنی بود که پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله ایشان را به وصف ایمان شناساندند.
ابوذر غفاری صحابی بزرگ پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در لحظات آخر عمر خود به همسرش می گوید که از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله شنید که یکی از میان شما در بیابانی جان می سپارد و مومنانی او را دفن می کنند، آن کس که حضرت اشاره کرده است من هستم. حتی وقتی همسرش به او می گوید: قافله ی حج گذر کرده است و کسی نمی آید، بر حرف خود پایفشاری می کند و می گوید: گوسفندی را آماده کن برای این مومنان. بعد از فوت ابوذر همسر او سه نفر را می بیند که به سمت آنها می آیند. به آنها می گوید: من همسر ابوذر صحابی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله هستم، او اینک رحلت کرده است، کمک کنید او را دفن کنیم. این سه نفر ابوذر را غسل می دهند و کفن می کنند و از بین آنها مالک پیش نماز می شود که بر او نماز بگذارند.
2- علامه حلی در خلاصة الاقوال در مورد مالک اشتر نقل می کند که وقتی خبر شهادت مالک را به امام علی علیه السلام دادند تاسف خوردند و فرمودند: «قد کان لی کما کنت لرسول الله صلّی اللّه علیه و آله» برای من همانگونه بود که برای پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بودم.
امیر المؤمنین علیه السلام در مواقف و مواطن مختلفی برای حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله چنان ایثاری از خود نشان دادند که هیچ کسی چنین ایثاری را نکرده است و چنان فضایلی برای ایشان بعد از این ایثارها نقل شد که برای هیچ کس نقل نشده است.
به عنوان نمونه:
در جنگ احد که پس از پیروزی اولیه طمع بر بعضی مسلمانان غلبه کرد و عده ای تنگه ی احد را رها کردند و جنگ وارونه شد، تنها کسی که در میدان ماند و از حضرت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله دفاع کرد امیرالمومنین علیه السلام بودند به گونه ای که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به ایشان مدام می فرمودند: با این جماعت بجنگ، آن گروه را دورکن، آن دسته را تار و مار کن(نقل به مضمون) و ایشان بدون چون و چرا انجام می دادند و اینجا بود که ندایی در آسمان شنیده شد «لا فتی الا علی و لا سیف الا ذوالفقار» و بعد از این ماجرا بود که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمودند:« علی منّی و انا من علی» و جبرئیل در ادامه فرمود:« و انا منکما».
و یا در ماجرای فتح خیبر که هر روز گروهی از مسلمانان می رفتند تا آخرین دژ یهود را فتح کنند اما بر می گشتند در حالی که سرباز فرمانده ی خود را متهم به ترس می کرد و فرمانده سرباز را، پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمودند:« غدا لاعطین الرایة لرجل یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله» فردا پرچم را به مردی می دهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست می دارند. فردای آن روز همه دل دل می کردند که این افتخار نصیب شان شود و حتی دست دراز می کردند که پرچم را از حضرت بگیرند اما پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمودند:« اَین علی»، علی کجا است؟
3- مرحوم کشی نقل دیگری دارد در ذکر جمله ی امام علی علیه السلام هنگام شنیدن خبر شهادت مالک. او می گوید:« ذکر أنّه لمّا نُعی الأشتر مالک بن الحارث النخعی إلى أمیر المؤمنین(علیه السلام) تأوّه حزناً وقال:رحم الله مالکاً وما مالک؟ّ عزّ علَیَّ به هالکاً، لو کان صخراً لکان صلداً ولو کان جبلاً لکان فِنْداً وکأنّه قُدّ منّی قدّاً» وقتی که خبر شهادت مالک را به امیرالمؤمنین علیه السلام دادند از روی حزن و اندوه آه کشید و فرمود: خدا رحمت کند مالک را، مالک که بود؟ بر من عزیز و سخت است که او را مرده ببینم، اگر سنگ بود سفت و سخت بود و اگر کوه بود بزرگ بود و مانند آن است که او را از من بریدند و قطع کردند.
4- «خوشتر آن باشد که سر دلبران، گفته آید در حدیث دگران»
هنگامی که خبر شهادت مالک اشتر به معاویه رسید بالای منبر رفت و خطبه ای خواند. جمله ای در خطبه ی او در فضل مالک اشتر خودنمایی می کند، گفت: علی دو دست داشت که هر دو دست او را بریدیم؛ یک دستش را در صفین که اشاره به عمار یاسر داشت و دست دیگرش را امروز که مقصودش مالک بود و پس از این جمله نحوه ی شهادت مالک را برای مردم نقل کرد و جمله ی معروفش را گفت که «انّ للّه جنوداً من عسل» خداوند سربازنی از جنس عسل دارد(اشاره به عسل مسمومی که با آن مالک را شهید کردند).
این گفته ها را در مورد سردار شهید قاسم سلیمانی تطبیق کنیم؛ او ایمان داشت به خدایش، به رسولش، به امامش، به رهبرش، به هدفش و به راهش.
آنگونه بود برای رهبرش که رهبری برای امام بود(بدون قصد تشبیه امام راحل و رهبری به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام). نقل است که رهبری پس از ریاست جمهوری گفته بودند: بعد از ریاست جمهوری به حوزه و کار طلبگی بر می گردم مگر آنکه امام منع کنند و اگر به من بگویند که برو در ژاندارمری فلان روستای دورافتاده ی سیستان فعالیت کن، می روم. و چه بیایان ها و شهرها و روستاهایی که قدم های شهید سعید و سرافراز را با افتخار بر دوش کشیدند هنگامی که او برای انجام تکلیف خود پا بر آنها می گذاشت.
گوشه ای از حزن و اندوه رهبری از شهادت ایشان را امروز هنگام حضورشان در منزل سردار شهید دیدیم و روز یکشنبه موقع نماز بر پیکر پاک شان بیشتر خواهیم و شاید خاطره ی شهید صیاد شیرازی دوباره تکرار شود که روز بعد از شهادت شان حضرت آقا بر سر مزارشان حاضر شده بودند و گفتند: دلم برای صیادم تنگ شده.
و نکته ی آخر را هم «آنچه عیان است، چه حاجت به بیان است» شادی دشمنان داخلی و خارجی را از شهادت این شهید سرافراز می بینیم.
در آخر دعا می کنم خون این شهید سیلی شود و آرزوی او که نابودی و به زیر کشیدن مستکبران عالم بود را برآورده کند و بنیان آنها را برکند و سردار سپهبد شهید قاسم سلیمانی روز قیامت شفیع ما شود... .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۸ ، ۰۱:۱۴
alef sin

 

یک ایرانی چه شکلی است؟ چه خصوصیات اخلاقیِ خاصی دارد و چگونه رفتار می کند؟
برای پاسخ به این سوال شاید اولین مطلبی که به ذهن من و شما خطور می کند این است که یک جامعه شناس بر اساس قواعد و ضوابط جامعه شناسی باید به این سوال پاسخ دهد.
ضوابطی که به ناگاه به دست حقوقدان های کینه به دل داشته از سرهنگ ها که خود از هر نظامی به امنیتی کردن فضا بیشتر معتقدند، افتاده است و چنان که قواعد آماری را فرسنگ ها جا به جا کردند و با یک نگاه به چهره های مردم، امید را در آنها تشخیص می دهند، در صددند مرزهای جامعه شناسی را کیلومترها جا به جا کنند.
این حقوق دان های عمامه به سر و تحصیل کرده در دانشگاه های خارج کشور که با شبهه ی تابعیت انگلیس و دزدی علمی در رساله ی دکترا مواجهند، در اظهار فضلی جدید در دیار چشم بادامی ها فرموده اند: ایرانی هیچ وقت توافقش را زیر پا نمی گذارد.
به نظر می آید کدخدا پرستان به مقام نهایی تذلل و عبودیت و بندگی رسیده اند که دم از پایبندی به مرداری می زنند که کدخدایشان لیاقت آن را سطل زباله ای دانست که پس از جر واجر کردنش در آن سطل انداخت.
یک ایرانی از نظر کدخدا گرایان بی منطقی است که جز سر فرود آوردن در برابر ارباب هیچ چیز دیگری سرش نمی شود و جز سر خم کردن برای خوردنِ پسِ گردنی ای دیگر کاری بلد نیست.
یک زمانی شجاعت شان در این حد بود که «یک ایرانی را هیچ وقت تهدید نکن» و این شجاعت را چنان در بوق و کرنا کردند که گوش فلک کر شد و روز دیگر آمدند این چنین شجاعت را معنا کردند.
آقای حقوق دان شما جرئت و شجاعت ندارید که جیفه ی طاعونی را آتش بزنید، پس چاره ای جز این ندارید که پایبندی تان را به نام ایرانی ثبت کنید و چه عجب از حقوقدانی که تاریخ را از تَه می خواند و عاشورا را درس مذاکره می بیند.
پایبندی به امضا در هر شرایطی ولو طرف مقابل پایبند نباشد و بازوان قدرتمند را ببرند و به ناموس نظر بد داشته باشند و به تغییر اعتقادات و باورها طمع بورزند، ننگی است که نه ایرانی بلکه هر حقیرِ پستِ بی سر و پایی در هر لباس و ریخت و قیافه ای باشد، آن را به جان می خرد.
آقای به اصطلاح روحانی و در اصل فریدون! مردم فاضلاب زده ی کوت عبداللهِ اهواز، خانواده های داغدار و بعضا گرسنه و جوان های بیکار شهرک طالقانی ماهشهر ایرانی اند، از این ایرانی ها چه خبر؟!! این ایرانی ها به خانه ی زیر فاضلاب رفته و زن و بچه ی با شکم گرسنه و نداری و فقر پایبند باشند یا دست به اعتراض بزنند تا شما به زبان بگویی: به خدا پناه می برم از بستن دهان ها و در عمل یک مشت شورشی از خارج دستور گرفته، معرفی شان کنی و ایرانی هایی بشماری که به وطن پشت کردند و از قالب ایرانی خارج شدند؟


*پیوست: کوت عبدالله اهواز و ماهشهر این روزها درد و سختی های زیادتری نسبت به باقی مناطق کشور را تحمل می کنند و اسم بردن از آنها به عنوان نمونه ای است از دیگر مناطق و شهرها.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۰۱:۱۳
alef sin

 

#اهوازی که باشی و یا اگر مدتی ساکن #اهواز شوی احساس می کنی از زمین و زمان می بارد که از این شهر دلزده شوی و تمام توانت را به کار ببری که از آن فرار کنی.
کارون پر آب ترین رودخانه ی کشور است که در #استان #خوزستان جریان دارد و از وسط شهر اهواز می گذرد اما سهم مردم این شهر از آب این #رودخانه تنها آبی است که فقط برای شستشو و استحمام قابل استفاده است و آب آشامیدنی را در این شهر از وانت ها و موتورهای سه چرخه ای که فریاد می زنند «ماااااای تصفیـــه» باید خرید، البته اگر در منزل دستگاه تصفیه آبی نباشد که ماه به ماه فیلترش را عوض کنی.
از آب که بگذریم، به #آلودگی_هوا می رسیم، شهری که یک بار آلوده ترین شهر جهان لقب گرفت و فریاد ناشی از مشکل ریزگردهای آن را حتی دورترین روستاهای #کشور شنیدند.
معروف ترین روزهای جولان #ریزگردها روزی بود که صبح از خواب بیدار شدیم؛ #آب و #برق و #گاز و #تلفن و #اینترنت قطع بود. احساس می کردیم خواب که بودیم، بی خبر جنگی رخ داده و همچون #جنگ_تحمیلی شروعش از خوزستان.
آن روزها از هر مسئولی که می پرسیدی، می گفت: منشأ ریزگردها خارجی است؛ بیابان های #عراق و #عربستان، امّا وقتی سیل بی محابا شهرهای جنوبی خوزستان را می خواست خفه کند و زیر بگیرد و مجبور شدند راه هایی باز کنند به تالاب های #هور_العظیم و #شادگان، ریزگردها با فریاد #سیل آرام شدند تا دروغی دیگر آشکار شود.
این روزها اما سیلی در کار نیست، از >ارتش و #بسیج و #سپاه و >گروه_های_جهادی هم خبری نیست، راهی برای تخلیه ی آب هم وجود ندارد؛ فاضلاب شهری تا خرخره پر است!!!
#کوت_عبدالله هر چند از نظر تقسیمات کشوری #شهرستان #کارون است و جدای از اهواز اما این تقسیم دردی را از او دوا نکرد و این دفعه همچون دفعه های قبل به محاصره ی #فاضلاب در آمد و برای چندین و چند بار پنجه ی مشکل شبکه ی فاضلاب شهری گلوی مردم این شهر را فشار داد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۸ ، ۲۳:۰۲
alef sin

«#دروغگو #دشمن #خدا است»
این جمله ای است که هر کدام از ما از بچگی شنیده ایم و ما را با آن ترساندند که مبادا دروغی بر زبان بیاورید.
تربیتی این چنین برای برخی مفید واقع شده از #دروغ دوری گزیدند و برای عده ای دیگر بی اثر بوده و به ریش گوینده اش کِر کِر خندیدند.
دروغ بزرگ باشد یا کوچک، برای #خنده و #شوخی و #تفریح گفته شود و یا برای رسیدن به غرضی دیگر، از زبان بچه ی کوچک باشد یا جوان و میان سال و پیر، زنی آن را بگوید یا مردی، هرکس در هر لباس و کسوتی باشد، چنانچه دروغی بر زبان براند کاری زشت و مذموم انجام داده است و مستحق سرزنش است اما اگر از کسی که لباسی بر تن دارد و آن لباس #اعتقادات و #باورها و دستوراتی را نمایندگی می کند که دروغ را منطقه ی ممنوعه می شمارد و می گوید: خدا دروغگویان را دوست نمی دارد و آنها را هدایت نمی کند و کلّی وعید دیگر به آنها می دهد و تهدیدشان می کند، دروغی سر بزند، استحقاق او برای نکوهش بیشتر است و لیاقتش همان #جهنمی است که منتقدینش را به آن حواله داد.
مشکل فقط دروغگویی نیست، اساسا اصرار بر دروغ گفتن و با پر رویی تمام چشم در چشم مخاطب نگاه کردن و دروغ گفتن، رو سفید کردن سنگ پای قزوین است و از این بعد احتمالا باید بگوییم:« رو که نیست، #روحانیه».

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۸ ، ۱۰:۱۰
alef sin


اهواز 1398/09/16

#باران که می بارد چه تند باشد و چه به قول گفتنی: #منچستری، #مردم شهرها و کشورهای مختلف از بارش باران خوشحال می شوند و برخی از آنها نیش شان تا بناگوش باز می شود و بعضی دیگر بسته به حس و حالشان؛ #تنهایی، #دو_نفره و یا #دسته_جمعی تصمیم می گیرند زیر باران قدم بزنند و یا پس از تمام شدن بارش باران از هوای #دلپذیر لذت ببرند. این قاعده بر همه و یا بهتر است بگویم اکثر شهرای #کشور و کشورهای دیگر منطبق است الّا شهرهای #خوزستان خصوصا شهرهای #جنوبی مثل #اهواز و #آبادان و #خرمشهر و دیگر شهرها. در این شهرها #مردم عمدتا در #آمپاس شدید #تضاد بین #خوشحالی و #ناراحتی قرار می گیرند؛ از یک طرف از بارش باران #خوشحال و #شادمان اند و از طرف دیگر #غصه ی خیابان های همیشه پر از آبِ پس از باران را می خورند و مجبورند یا در #خانه بنشینند البته اگر در این مواقع در شهر اعلام #تعطیلی کنند و یا پاچه های شلوار را بالا بدهند و بروند سر کار و #مدرسه و #دانشگاه.
این #مشکل، مشکل #امروز و #دیروز نیست، از وقتی در این شهر چشم باز کردم این گرفتاری را دیدم به خصوص زمانی که در منطقه ی #کوی_علوی(#شیلنگ_آباد) تا سن 11 سالگی زندگی می کردم. خانه ی ما قسمت انتهایی کوی علوی بود؛ خیابان دوازده متری #طالقانی، جایی که آن زمان بین مردم آنجا به دلیل آبگرفتگی مداوم معروف بود به جزیره ی «وَق وَق». اینکه چرا این اسم را انتخاب کرده بودند نمی دانم!!! ولی هیچ وقت فراموش نمی کنم شب های عید فطر بعضی سال ها را که پاچه های شلوار را تا بالای زانو بالا می دادیم و با تی آب جمع شده مقابل در خانه ها را در فاضلاب می ریختیم و عملا کار شهرداری را بی مزد و مواجب انجام می دادیم، تا اگر روز عید مهمانی برای عید دیدنی آمد متحیر نشود که از کجا راهی برای رسیدن به خانه ی ما پیدا کند و به فکر بَلَم(قایق های کوچک) نیفتد.

*البته یکی دو سال اخیر شنیدم که قسمتی از فاضلاب های این خیابان را درست کرده اند(خانه ی پدربزرگ من هم در این قسمت قرار دارد، هر چند مالکش دیگر نه پدربزرگم است و نه هیچ یک از اعضای خانواده) اما قسمت دیگر را نه و باقی خیابان ها را هم خبری ندارم.

*امیدواروم روزی برسد که شبکه ی فاضلاب تمام شهرهایی که با این مشکل دست و پنجه نرم می کنند به خصوص اهواز و شهرای دیگر استان خوزستان درست بشود به گونه ای که حتی پاکبان های اهوازی برای خشک کردن خیابان های اهواز دست به تی نبرند( به این امید و آرزو نخندید، سقف آرزوهای مان همین قدر کوتاه شد).

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۸ ، ۰۱:۰۲
alef sin

بوسه نماینده شیروان بر تصویر وزیر کشور



نمایندگان مجلس همیشه خود را وکلای مردم معرفی کرده و می کنند و این یعنی آنها «وکیل الملّه» اند، اما گاهی بعضی گفتارها و رفتار ها از بعضی از این نمایندگان مجلس سر می زند که راحت می توانی بگویی این افراد نمایندگان دولت اند و قوانین و طرح هایی را تصویب می کنند که بیش از آنکه به کام مردم شیرین بیاید، به دهان دولت شیرین می آید و شعار نگفته شان این می شود که «علف باید به دهن بزی شیرین بیاد». این نمایندگان همانند که به «وکیل الدوله» معروف اند. از قدیم الأیام؛ از همان روزی که ایرانی و ایرانی جماعت با مجلس و تصویب قانون آشنا شد، بیش از آنکه «وکیل الملّه» ببیند، «وکیل الدوله» دید. دولت ها و در واقع حکومت ها و حاکم های دست نشانده گاه با پول و «کیف انگلیسی» دم نماینده مجلس را می دیدند و سرش را به آخوری گرم می کردند تا دهانش بجند و نشخوار کند و برای مردم و به نفع آن ها باز نشود و داد سخن ندهد و قانونی تصویب نکند. و گاهی شکل کار عوض می شد و «حیله ی آمریکایی» جای کیف انگلیسی را می گرفت و انتخابات فرمایشی برگزار می شد و  نمایندگان از قبل تعیین شده ای به مجلس راه پیدا می کردند و چون دست بسته سر در برابر ولی نعمت خود خم کرده بودند و بر خوان کرم و لطف و مرحمتی او نشسته بودند و مشغول پر کردن شکم خود و عائله بودند، شکم های گرسنه را فراموش کرده، پاچه ی ارباب می لیسیدند.

این دوره ها که تمام شد، نمایی از «وکیل الملّه» ها رخ نمود لکن دیری نپایید که دوباره سر و کله ی «وکیل الدوله» ها پیدا شد و در باغ سبز نشان مردم دادند و دم گوششان از گل و گلستان و عود و عنبر و چرب و شیرین و لذت و شهوت  گفتند و «چشم هایشان را جادو کردند» و بر سر کار آمدند.

البته باید گفت که جادو کردن چشم لازم نداشت وقتی انسان هلوع و عجول آفریده شده است مگر آنکه جادو محرّک حس استعجال او باشد.

«وکیل الدوله» های جدید نه چشم طمع به «کیف انگلیسی» داشتند و نه «حیله ی آمریکایی» آن ها را به کرسی نشانده بود اما به شکلی جدید و آفتاب پرست مانند چهره ی خود را تغییر دادند؛ قانونگذار اند و چم و خم کار را می دانند، بنابراین کاملا قانونی حقوق وکالت مردم را به جیب می زنند و از سفره ی رنگین دولت متنعم  و شکم سیرند و دعا به جان رییس جمهور می کنند و بوسه بر تصویر وزیر می زنند و قانون تصویب می کنند؛ هر آنچه که به مذاق دولت خوش بیاید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۴۱
alef sin

فیلتر تلگرام


بحث اجتماع امر و نهی یکی از مباحث علم اصول فقه است. ذیل این عنوان بحثی مطرح می شود که آیا تعدد عنوان موجب تعدد مُعَنوَن می شود؟

برای توضیح، مثال معروفی وجود دارد و آن هم نماز در مکان غصبی است. در این مثال دو عنوان وجود دارد که عبارتند از نماز و غصب که دو حکم وجوب و حرمت بر آن ها بار می شود. اگر گفته شود که تعدد عنوان موجب تعدد معنون می شود، دو حکم وجوب و حرمت بر فعل و کار مکلف بار می شود و در غیر این صورت که قول به امتناع تعدد است حکم هر یک از دو عنوان که مهم تر است مقدم می شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۸:۴۰
alef sin

اهواز هوا ندارد


یکی بود،

می خواهد باشد

اما

خس خس بلند نفس های آخرش به گوش می رسد،

و آخرش،

هیچ کس نبود... .

آب داشت،

اما تشنه ماند تا دیگری سیراب شود

نان داشت،

اما گرسنه ماند تا دیگری سیر شود

نفت داشت،

اما به دیگری داد تا چراغ خانه اش روشن باشد و خود در تاریکی به سر برد

و در آخر

هیچ چیز برایش نماند.

تنش زخمی شد،

زخم تیر و ترکش در بدنش جای سالم نگه نداشت،

زخمی رهایش کردند، تا دیگران بیایند و آهی بکشند و بروند،

دل شان سنگ تر از سنگ بود،

کرکس وار به لاشه ی زخمی طمع بستند... .

زخم های دیگرش را نشان داد،

نمک بر زخم هایش پاشیدند، 

و بالای سرش گاه گریستند و گاه به ریشش خندیدند.

گریه کرد،

مدام به یادشان می آورد که چه فداکاری ها کرد،

برایش دستت زدند و کل کشیدند و آفرینش گفتند

و سر به زیر انداختند و راه خود را در پیش گرفتند.

زانو بر زمین زد،

سر در گریبان فرو برد و دو دست بر سر گذاشت

خشمگین و مستاصل،

همراه با گریه، غرّشی آرام کرد:

«لعنت به نمک نشناس، به آنکه نمک خورد و نمکدان را شکست»،

نشنیدند و یا پنبه در گوش شان کردند،

و گذشتند.

دست بلند کرد،

کمک خواست و فریاد زد:

« آنکه دستت می رسد، کاری بکن»،

فریادش در گلو خفه شد، و با سر زمین خورد.

دل از همه برید،

سوی چشمانش کم و کمتر می شد و دیدش تار شد،

یادش آمد

زندگی می کرد،

با عشقی که در رگ و پی اش جریان داشت،

یادش آمد

نفسش را بریدند،

و عشق جاری اش، بیایان نفرت شد.

زندگی اش به نقطه ی پایان رسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۵۷
alef sin

طبقات اجتماع


خوب که چشم می اندازی به نقطه نقطه ی این سرزمین، این مملکت، این مرز و بوم و بالاخره این مام وطن!!! از این دست صحنه ها زیاد می بینی، با کمی تفاوت و بالا و پایینی از اختلاف؛ گوشه ای هست که آن پایین دستی ها را پشت تپه ها پنهان کردند و یا اینکه پنهان شدند، تا آن ها را نبینند یا دیده نشوند، و گوشه ای دیگر چنان فاصله ای افتاده است بین دو طبقه ی اجتماع، که ثروتمند چشمش به فقیر نیفتد و بی پول، فقط خواب خوشی های ثروتمندان را ببیند.

خانه های کهنه ی دیوارْ ترک برداشته ی رنگ و رو رفته، در برابر برج های بلند بالای چند میلیاردی، تن های زخمی و جان های ترک برداشته از ظلم و بدن های رنگ و رو دار و روح های بی روح سرگردانِ سرگرم خوشی و گاه فلسفه بافی و گاه آوازه در کردن.

همه را نمی گویم، که گفتن از همه، صحبت از تساوی غیر حاصل انگشتان یک دست است، ولی غالب را مد نظر دارم و خصوص بعضی از آن ها را که خوشی هایشان پایین شهر می گذرد، همان جایی که بدبختی دیگرانی که فرو دست می خوانندشان، تنها رهاورد و نتیجه و اثر آن خوشگذرانی است.

نگاه از مام وطن که بگیریم، و از زمان بگذریم و به فراسوی آن نظری بیندازیم، می بینیم که همیشه سیاهی و سفیدی، تاریکی و روشنایی، کنار هم بوده اند و کاخی ساخته نشد مگر روی ویرانه های کوخی و شکمی سیرتر از سیر نشد مگر آنکه شکم دیگری به کمر چسبید و جیبی پر پول نشد چنان که پول از آن سر ریز شود، مگر آنکه پشه در جیب دیگری پشتک وارو زد.

و این داستان ادامه دارد تا به خط پایان برسد... .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۱۷
alef sin