« مرد دم در کلبه ایستاد و به دو سوار که از تپه ی رو به رو پایین می آمدند، خیره شد. چند دقیقه قبل، از پشت میز ناهار خوری سایه ی آنها را که از دور دید، خود را به در رساند. انتظار آمدن شان را داشت، اما نه به این زودی».
« مرد دم در کلبه ایستاد و به دو سوار که از تپه ی رو به رو پایین می آمدند، خیره شد. چند دقیقه قبل، از پشت میز ناهار خوری سایه ی آنها را که از دور دید، خود را به در رساند. انتظار آمدن شان را داشت، اما نه به این زودی».