آیاسار

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

نویسندگان

زکات خونین-فصل اول 4

سه شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۸، ۰۸:۰۰ ق.ظ

این شبه داستان نه داستان است و نه به هیج وجه تاریخ!!!

 
روزی که از مراسم تدفین پیامبر برگشتیم، همان روزی که قبل از آن تمام مردان مسلمان جز علی و عده ای جسد پیامبر را رها کردند و برای خود مالکِ الرقاب و خلیفه تعیین کردند، در همین خیمه ی من به بحث نشستیم و من یک کلام گفتم: با این خلیفه بیعت نمی کنم. او چگونه خلیفه و جانشینی است که آن کس که باید او را تعیین کند، بر مسند خلافت ننشانْد. رو به خودِ تو ای ابامنصور! که می گفتی: مسلمانان با او بیعت کردند، ما هم همرنگ جماعت مسلمان بشویم گفتم: بزرگِ مسلمانان؛ علی بیعت نکرده است. به تو گفتم: اگر تمام مسلمانان به سمتی بروند، علی اگر در بین شان نباشد من به آن سمتی که آنان رفته اند نمی روم. ای مردان قبیله! ای جوانان! ای پیران! آیا همان شب من برای شما نگفتم که پیامبر، پسر عمو و داماد و برادر خود که او را از خود دانسته بود و خود را از او و او را نسبت به خود همچون هارون برای موسی معرفی کرده بود و به کسانی که کینه ی علی را به دل داشتند گفت: از علی چه می خواهید؟ از علی چه می خواهید؟ او پس از من سرپرست شما است،پس از اولین و آخرین سفر حج خود، در وادی ای در کنار چشمه ای به نام غدیر خم  خطبه ای  خواند و علی را به عنوان سرپرست هر کسی معرفی کرد که خود سرپرست او است؟ آیا اینها را نگفتم؟
مردان سر خود را به نشانه ی تایید تکان دادند.
مالک در ادامه گفت: پس من زکات را فقط به سرپرست مومنان می دهم.

نظرات  (۱)

سلام

استفاده کردم . کاش منبع را هم می نوشتید

متشکر

پاسخ:
علیکم السلام
ممنون مطالعه کردید
این مطالب در قالب داستان هستش و برای همین منبع ننوشتم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">