آیاسار

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

نویسندگان

ابله

چهارشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ۰۳:۴۴ ب.ظ

قَالَ  أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ:
خَالِطُوا اَلْأَبْرَارَ سِرّاً وَ خَالِطُوا اَلْفُجَّارَ جِهَاراً وَ لاَ تَمِیلُوا عَلَیْهِمْ فَیَظْلِمُوکُمْ فَإِنَّهُ سَیَأْتِی عَلَیْکُمْ زَمَانٌ لاَ یَنْجُو فِیهِ مِنْ ذَوِی اَلدِّینِ إِلاَّ مَنْ ظَنُّوا أَنَّهُ أَبْلَهُ وَ صَبَّرَ نَفْسَهُ عَلَى أَنْ یُقَالَ [لَهُ] إِنَّهُ أَبْلَهُ لاَ عَقْلَ لَهُ.

الکافی، کتاب الإیمان و الکفر، باب المداراة، ح5

امام صادق علیه السّلام فرمود:
با نیکان پنهانی درآمیزید و با بدکاران در آشکار، و بر آنها حمله نکنید که بر شما ستم کنند، زیرا زمانى براى شما پیش آید که از دینداران نجات نیابد، جز آنکه را مردم ابلهش دانند و خود او هم تحمل کند که به او ابلهِ بی عقل گویند.


پدر و پسری نشسته بودیم و از هر دری سخن می گفتیم، تا اینکه صحبت رسید به اینجا که همکارش با تمام وقاحت و پر رویی به او گفته بود: تو خیلی احمقی، خیلی وقت پیش از اینها باید بارت را می بستی، اما همچنان در جا می زنی.
در جواب او چیزی نگفته بود، جز لبخند تلخی که روی صورتش نقش بست و زودتر از حل شدن نمک در آب، محو شد.


مثل همیشه که هر وقت حرفی یا کاری ناراحتش می کند اما نمی خواهد زیاد در موردش حرفی بزند چشم به گوشه ای از سقف خانه می دوزد، نگاهش را به سمتی که ساعت دیواری قرار داشت دوخت. از او پرسیدم: همکارت که این حرف را زد وضعش چطور است؟
دست راستش را تکانی داد و بعد از فوتی که از دهانش پرتاب شد گفت: با اینکه بعد از من مشغول به کار شده است اما به قول خودش بارش را بسته است؛ خانه ی دو طبقه بالای شهر، ماشین خارجی پلاک ملی و خلاصه یک زندگی لوکس.
وقتی اینها را گفت، انگار که حسرت داشتن شان راهی به دلش پیدا کرده بود، گفت: شاید هم راست می گوید که من ابله ام و گرنه بعد از بیست و پنج-شش سال سابقه ی کار ماشین خارجی که نه ولی خانه لوکس را باید می داشتم.
دلداری دادن در چنین موقعیتی خوب است و البته لازم، اما نه فقط برای دلداری، که باورم را به او گفتم: خانه ی لوکس به چه قیمتی؟ من و مادر و برادرهایم به این چیزهایی که هست و داریم راضی هستیم و قانع و نیازی به بیشتر از این نداریم.
این حرف ها بر زبان هر پسری جاری شود شاید دل پدر را کمی قرص کند اما قطعا این قرص کردن دل باعث نمی شود که پدر از لیاقت و شایستگی زن و فرزندانش حرفی نزند: من شرمنده ی شما هستم شما لیاقت بیشتر از اینها را دارید، اما من توانم همین قدر است.
محکم تر از قبل و با چاشنی عصبانیت گفتم: شرمندگی برای چه، ما به تو افتخار می کنیم، ابله هم همان همکار بی ادب تو است که با وقاحت چنین حرفی به تو زده است.
بعد از جمله دیگر حرفی بین مان رد و بدل نشد و به چایی خوردن مان ادامه دادیم.

موافقین ۰ مخالفین ۱ ۹۹/۰۷/۳۰
alef sin

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">