آیاسار

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

نویسندگان

یک میلیون تومان

شنبه, ۳ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۳۵ ق.ظ

عَنْ‌ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ‌ عَلَیْهِ‌ السَّلاَمُ‌ قَالَ‌:  قَالَ [النبیّ صلّی اللّه علیه و آله] لِأَصْحَابِهِ‌: إِنَّ‌ الصَّدَقَةَ‌ تَزِیدُ صَاحِبَهَا کَثْرَةً‌ فَتَصَدَّقُوا یَرْحَمْکُمُ‌ اللَّهُ‌، وَ إِنَّ‌ التَّوَاضُعَ‌ یَزِیدُ صَاحِبَهُ‌ رِفْعَةً‌ فَتَوَاضَعُوا یَرْفَعْکُمُ‌ اللَّهُ‌، وَ إِنَّ‌ الْعَفْوَ یَزِیدُ صَاحِبَهُ‌ عِزّاً فَاعْفُوا یُعِزَّکُمُ‌ اللَّهُ‌.


الکافی، کتاب الإیمان و الکفر، باب التواضع، ح1

 

پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به یاران خود فرمودند:
همانا صدقه (روزی) صدقه دهنده را زیاد می کند، پس صدقه دهید، خدا شما را رحمت کند،
و همانا فروتنی شخص فروتن را بالا می برد، پس فروتنی کنید، خداوند شما رفعت ببخشد،
و همانا بخشش به شخص بخشنده عزت دهد، پس عفو کنید، خداوند شما را عزیز گرداند
.


زنگ زد و بعد از کمی احوالپرسی شروع کرد به گله و شکایت از حیدر. پیاز داغش را هم زیاد کرد. از قطع شراکت شان، تقسیم وسایل مغازه، خیانت در امانت، حیف و میل پول، توهین هایی که حیدر در خلوت و جلوت به او کرده بود. همه ی اینها و غیر از اینها را گفت. اما تنها خواسته اش این بود: حیدر به من قول داده است که به مدت یک سال ماهی یک میلیون تومان به من بدهد و الآن زده زیر حرفش. البته او گفته بود یک میلیون و نیم، ولی من از خیر نیمش گذشتم و به یکش راضی شدم، اما حالا می گوید: من گفته بودم یک میلیون می دهم چون فکر کردم کارش نمی گیرد، حالا که کارش گرفته است این پول را نمی دهم.


حق با او بود. حیدر حرفی زده است، باید سر حرفش بماند؛ از قدیم گفته اند: «مرده و حرفش» یا «یه مرد سرش بره، قولش نمیره».
قرار شد من و پدر با حیدر حرف بزنیم و قضیه را فیصله دهیم. حیدر هنوز نیامده بود که دختر و همسرم را بردم خانه ی عمه ام حال و هوای شان بعد از دو روز در خانه حبس شدن عوض شود.
بعد از رسیدن و حال و احوال و یک ساعت سر و کله زدن با بچه ها-دخترم و عمه زاده ها- به موبایلم زنگ زده بود. مثل همیشه موبایلم روی سایلنت بود. شاید عادت بدی است که اکثر اطرافیانم از آن می نالند اما عادت است و ترکش موجب مرض!
به او زنگ زدم. گفت: حیدر به او زنگ زده است و خودش و پدرش را به باد فحش کشیده است. الآن هم حوالی خانه ی پدرم است و تفنگ و چاقویش همراهش است و آمده بود با حیدر دعوا کند اما حیدر نبود و الآن کمی آرام شده است. تفنگ اینجا راحت پیدا می شود، کافی است پولش را داشته باشی و البته آشنایش را. انواعش را می توانی پیدا کنی، از کلت بگیر تا کلاشینکف که البته این دومی بیشتر طرفدار دارد و البته بیشتر پیدا می شود. به جز دعوا، در مراسم عروسی و فاتحه خوانی هم سر و کله اش پیدا می شود. تفاوت این دو مراسم با دعوا این است که در این مراسمات اسلحه سینه ی آسمان را هدف گرفته است و در دعوا آسمان سینه ها را.
از نظر من دعوای او و حیدر تمام شده بود اما آتش زیر خاکستر این دو با فوت فتنه های اطرافیان دوباره گر گرفت و او می گفت: حیدر باید بیاید خانه ی ما بنشیند و از من بابت فحش هایی که نثار من و پدرم کرد معذرت خواهی کند. اینجا حرمت خانه و فرش زیاد است و هر چند حرف از فرش است اما این کلمه کنایه از شخصیت و غرور افراد است. وقتی می گوید: بیاید روی فرش خانه ام بنشیند، یعنی به من و شخصیتم احترام بگذارد و غرورم را حفظ کند.
او اصرار داشت که همان شب حیدر برود خانه شان و حیدر اصرار داشت که هرگز این کار را نکند و اگر هم بخواهد برود خانه شان فقط به احترام پدر او و برای معذرت خواهی از پدرش برود، آن هم فردا شب، نه همان شب.
بعد از کلی کش و قوس من به عنوان برادر بزرگتر حیدر همان شب رفتم و معذرت خواهی کردم اما او می گفت: حیدر باید بیاید، فقط حیدر. در غیر این صورت خورشید که طلوع کند یا باید او زنده بماند یا من.
معذرت خواهی و اصرار من هیچ ثمری نداشت و فردا صبح خبر آمد که این دو به جان هم افتادند؛ او و حیدر.
بعدها گفتند: حیدر می خواست درِ مغازه را باز کند که احساس کرد کسی از پشت دارد حمله می کند. او را می بیند با چماقی در دست که قصد سر حیدر را کرده است. دستش را سپر می کند. چماق به دستش می خورد. چماق را از او می گیرد، او را زمین می زند و می خواهد با چماقی که گرفته او را بزند اما چشم های عمه ام؛ مادر او، جلوی چشمش می آید و از این کار منصرف می شود. بلند می شود که برود، اما او به همراه پسر عمویش حمله می کند که حیدر قمه می کشد، پسر عمو قمه را که می بیند فرار می کند و او دو خط روی دستش می افتد که مردم جدای شان می کنند. وسط دعوا چماق را نباید از دست مرد گرفت، اگر بگیرند، نامرد است و تا عمر دارد دیگران مسخره اش می کنند؛ تو همانی نیستی که چماقت را گرفتند؟!
بعد از این ماجراها کلی اصرار به دو طرف کردیم که دست بردارید و آشتی نمی کنید نکنید، به جهنم، با همدیگر دست بدهید و دست از دعوا کردن بردارید، اما هر کدام شان می گفت: من خودم را خوار و ذلیل نمی کنم، او دماغش باد دارد، باید بادش را بخوابانم.
هر چه حدیث و آیه خواندیم، شنیدند، گوش نگرفتند. تا اینکه آخر سر با خواهش و تمنای پیرمرد سیدی و البته زور و بازوی یکی از عموهایم که مدام حیدر را می کشید تا برود دست بدهد، دست دادن حاصل شد و دو طرف راضی شدند کاری به کار هم نداشته باشند.
حیدر نمی خواهد یک میلیون تومان را بدهد. پدرم که حاضر بود از جیب خودش این پول را بدهد، بعد از این بی حرمتی او به من و پدرم که بابت فحش های حیدر از او معذرت خواهی کرده بودیم، می گوید: زهرمار هم نباید به او داد. اما من بر این باورم که این پول حق او است و باید به او داد.

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۹۹/۰۸/۰۳
alef sin

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">