آیاسار

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

نویسندگان

دردهای نامفهوم

جمعه, ۵ دی ۱۳۹۹، ۰۶:۰۶ ب.ظ

روزها به راحتی و بدون هیچ وقفه ای می گذرند و شب می شوند. صبح از خواب بیدار می شوم تلویزیون را روشن می کنم، کانال های مختلف را بالا و پایین می کنم تا برنامه ای که سرگرمم کند، پیدا کنم. سرگرم شدن برای فراموش کردن دل مشغولی و مسکّن هایی برای به گوشه فرستادن درد و حس نکردنش. هیچوقت لب به عرق سگی و هیچ مست کننده ای نزدم و هیچ وقت هم نمی زنم، اما مدام مستم، بدون هیچ احساس دردی.


یک روزی یک جایی شنیدم که کسی گفت: یکی از بزرگترین عذاب هایی که هر انسانی دم مرگ مجبور است تحمل کند این است که نشانش می دهند به کجا و چه مقامی می توانست برسد و نرسید. و به قول جمله ای که چند روز پیش در وبلاگی خواندم: جهنم جایی است که نشانت دهند به کجا می توانستی برسی و نرسیدی-مضمونش این بود-.
حالا مدام از مسکّن و آرام بخش های سرگرم کننده استفاده می کنم و هر روز ضعیف تر از دیروز می شوم تا روزی که بزرگترین عذابم را به جان بخرم و حسرتی که به آتش بکشدم.
همه جا را نگاه می کنم؛ وبلاگ ها، کانال ها، صفحات شبکه های اجتماعی، داستان های کوتاه و بلند، قهوه خانه ها و کافی شاپ ها، همه کس و همه جا از درد می نالیم و از غصه داریم خفه می شویم. همه جا آدم هایی شبیه به خودم.


گاهی از خودمان و از دیگران سوال می کنیم که چرا ما به این دنیا پا گذاشتیم؟ چرا متولد شدیم؟ چرا آدم پدر ما، میوه ی ممنوعه را خورد و ما را از بهشت بی درد، به زمین سراسر درد کشاند؟
بعضی وقت ها که این سوال را از آدم هایی مثل خودمان می پرسیم، اگر مؤدبانه بخواهند جواب مان بدهند می گویند: ما محصول گناه پدران و مادران مان هستیم و زمینی شدن مان ثمره ی میوه خوردن و معصیت پدرمان آدم. اما گاهی جواب هایی می شنویم که کُپ می کنیم؛ گناه میوه خوردن حضرت آدم نتیجه اش شد لخت شدن و دنبال لباس گشتن که زشتی ها را بپوشانند، و ثمره اش تبعید به زمین نبود. آدم که خلق شد، هنگامِ معرفی شدن به آسمان نشینان، خلیفه ای در زمین معرفی شد، خلیفه ای که فرشتگان هم از خلقتش به هول و ولا افتادند و از خلیفه شدن خونریزِ به پا کننده ی فساد در زمین دچار دهشت و وحشت شدند.
همه از درد می گوییم و همه هم از مسکّنی به نام نوشتن و به اشتراک گذاشتن دردهای مان استفاده می کنیم، اما بعضی دردها را هر چه که بیشتر به گوشه ای برانی و منزوی کنی، بزرگتر می شوند مثل غده ای که درمانش نکنی.
عصرِ دردهای نامفهوم، شاید بهترین نامی است که می توان بر زمان و زمانه ی ما گذاشت. دردهایی که حس می کنیم امّا نمی فهمیم منشأش چیست و چه دارویی دارد؟ شاید هم بدانیم منشأش چیست، مثل حسرت های فروخورده ای که هر نسلی به نحوی و به شکلی دارد و یا تنبلی ها و سستی هایی که دچارش شده ایم، و بدانیم دارویش چیست، اما نمی خواهیم بفهمیم و قبول کنیم که این منشأ در ما هست و آن دارو را باید استفاده کنیم.
شاید هم این دردها اراده هایمان برای فهمیدن منشأ و دارو و برای درمان را نشانه گرفته باشد که مدام از درد می گوییم و می نویسیم و می خوانیم بدون آنکه نتیجه ای به دست بیاید.
و شاید این دردها آنقدر خودبزرگْ نمایی دارند که هر وقت خواستیم قدمی برای آرامش برداریم، هیبت شان را که دیدیم پا سست کردیم و سر به زیر انداخته در خود فرو رفتیم و تو سری خوردیم.
و شاید به مسکّن ها عادت کردیم... .


*** نمی دانم چرا اینها را نوشتم، فقط نوشتم. شاید این نوشته هم از آن دسته سرگرمی های آرام بخش است، شاید هم روانپریشی بیش نباشد.

موافقین ۳ مخالفین ۱ ۹۹/۱۰/۰۵
alef sin

نظرات  (۱)

سلام 

واقعا این مطلب در مورددخودتون هست؟؟

پاسخ:
سلام
مطمئن نیستم که در مورد خودمه...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">