صدای غیر طبیعی گوسفندان از آغل بلند شد. حتما ترسی به جانشان افتاده است.
«شاید حیوونی بهشون حمله کرده».
ریفال تا این جمله را گفت، به خودم آمدم و خوابی که تمام تلاشش را به کار بسته بود تا مرا به رختش برگرداند، مثل فنر پرید. من هم از جا پریدم.
صدای غیر طبیعی گوسفندان از آغل بلند شد. حتما ترسی به جانشان افتاده است.
«شاید حیوونی بهشون حمله کرده».
ریفال تا این جمله را گفت، به خودم آمدم و خوابی که تمام تلاشش را به کار بسته بود تا مرا به رختش برگرداند، مثل فنر پرید. من هم از جا پریدم.
«همهشان را لت و پار کردیم. بزن قدشششش».
خوکچه در حالی که دهانش گوش تا گوش باز بود و لبخند غرورآمیز مسخره و اعصاب خورد کنی بر لبش نشسته بود، سینه سپر، اسلحه روی شانه این جمله را گفت و دست راستش را مشت کرده بالا آورد.