آیاسار

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

نویسندگان

کوچک

دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۲:۴۰ ب.ظ

یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ * الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ
* فِی أَیِّ صُورَةٍ مَّا شَاءَ رَکَّبَکَ

ﺍﻱ ﺍﻧﺴﺎﻥ ! ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﺕ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟ * ﻫﻤﺎﻥ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﻣﺖ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ ﻧﻴﻜﻮ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﻣﺘﻌﺎﺩﻝ ﻭ ﻣﺘﻨﺎﺳﺐ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ * ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻧﻘﺶ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﻲ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺮﻛﻴﺐ ﻛﺮﺩ. (الإنفطار / 6-8)

 

#ماجرای_اول_فیلسوفک_و_داداش

 

سوال نوید به نظرم منطقی می آمد، هر چند که من با او مخالفت کردم و در مقابلش جبهه گرفتم. اما از وقتی که این صحبت ها را شنیدم، مثل صدای تیک تاک ساعت در سرم می چرخند و مدام به آن ها فکر می کنم.
آقای جمال پور معلم دینی مان، امسال تصمیم گرفته است که پس از ارائه ی درس، نیم ساعت آخر کلاس را در اختیار دانش آموزان قرار دهد تا در یک بحث آزاد شرکت کنند و نظرات شان در مورد برخی موضوعات دینی را ارائه کنند و او تنها به عنوان مدیر جلسه، پشت میز معلمی بنشیند و به نظارت بپردازد.


من و نوید همیشه یک پای این بحث ها بودیم و مثل مجلس عوام انگلیس که دو جناح مخالف و موافق سمت چپ و راست مجلس، رو به روی هم قرار می گیرند، من و او رو به روی هم بودیم با این تفاوت که او ردیف اول صندلی ها از طرف میز معلم، روی صندلی یکی مانده به آخری می نشست و من ردیف سوم، صندلی سوم.
دیروز از آن روزهایی بود که آقای جمال پور اعلام کرد موضوع بحث آزاد است و هر کس هر چه می خواهد در مورد مباحث دینی حرفی بزند. بحث های آزاد هر چند محدودیتی به نام مباحث دینی دارند اما در عین محدودیت، بی قاعده  و بی ضابطه اند و نمی توان نتیجه ای از آنها گرفت. احتمالا آقای جمال پور به دلیل مشغله های زیاد، گاهی وقت نمی کرد موضوع خاصی را معین کند. شاید هم حال و حوصله اش نمی کشید که بحث خاصی را پیش روی مان قرار دهد تا با تمرکز بیشتری روی آن فکر کنیم. و البته احتمال سومی هم وجود دارد و آن اینکه شاید بعضی وقت ها قبل از کلاس با خودش می گفت: چه اشتباهی کردم که روزهای اول شروع مدرسه گفتم: نیم ساعت آخرِ کلاس بحث های آزاد داریم، حالا کی بیاد برا این کوچولوها موضوع طرح کنه که بخوان بیان در موردش فکر کنن و نظر بدن. مشکل بدتر اینکه هر وقت می خوان نظراتشون رو بگن با کلی اهن و تلپ و سینه سپر کردن و گلو صاف کردن می خوان حرفاشونو بزنن که این از ویژگی های آدمیه که یا چیزی در چنته نداره یا هر چی داره خیلی کمتر از اون چیزیه که میخواد در معرض دید دیگران قرار بده.
وقتی اعلام شد بحث آزاد است، نوید اولین کسی بود که بلند شد و نظرش را گفت: همیشه خدا رو برای ما طوری به تصویر کشیدن که انگار پادشاهی کوتوله و چاق با سری طاس و سبیل بناگوش در رفته و گونه هایی آویزون که خال گنده ی سیاهی روی گونه ی راستش داره، با عصای ملوکانه ی طلایی که سرش الماس بزرگی نصب شده، روی تخت با شکوهی از چوب گردو و پارچه ی حریر یاقوت نشانی نشسته و منتظر بنده هاشه تا در برابر او زانو بزنند و اعتراف کنن به گناه و به خواری و ذلت خود و از او طلب بخشش کنن، و اگر از این کار سر باز بزنن با گوشه چشمی به دربان جهنم که نقش جلاد رو برای پادشاه داره، دستور بده که ببرشان به درک. واقعا چرا ما باید در برابر خدا اینطور ذلیل بشیم؟

وقتی او حرف می زد همه ی بچه ها از جمله من به او چشم دوخته بودیم، اما او نگاهش به معلم بود و گاه گاهی به من نگاه می کرد و طبق قاعده ی نانوشته ای، منتظر بود که بعد از حرف هایش بلند شوم و مخالفت کنم و البته این قاعده استثنا نداشت؛
- تشبیه خدا به پادشاه کوتوله ی چاقی که بعضی در ذهن دارن و از بچگی با این تصویر اونا رو می ترسوندن که مبادا کارای اشتباه انجام بدن -صدای خنده ی بعضی از بچه ها به گوشم رسید. آقای جمال پور لبخندی گوشه ی لبش نشست-، یک تشبیه ناقصه. خدا مخلوق نیست و هیچ انتظاری از بندگان برای اعتراف به گناه نداره و اعتراف هیچ سودی برای او نداره، بر خلاف پادشاه که کمترین نفعی که به او می رسه اینه که حس جاه طلبی و خودبزرگ بینیش با این اعتراف ها ارضا می شه و نقصی که داره برطرف.

صحبتم که تمام شد، بدون اینکه به نوید نگاه کنم و عکس العملش را ببینم نشستم. حس رضایت نسبی از به خاک کردن رقیب سرسخت همیشگی، درونم را فرا گرفت، به خصوص که کمی تحقیرش کرده بودم!
تا وقتی که زنگ بخورد سرمست از این پیروزی، به صحبت های بچه ها گوش ندادم و اصلا نفهمیدم چه گفتند و چه شنیدند. نوید هم بعد از من بلند نشد و حرفی نزد. بعد از کلاس قیافه اش دمغ و ناراحت بود و وقتی داشتیم از کلاس بیرون می رفتیم با عصبانیت و نارحتی که در چشمانش موج می زد، نگاهی به من کرد و رفت.
                                               ***                                      
رو می کنم و به داداش و منتظر می مانم که جواب سوالم را بدهد. مثل همیشه سر به سرم می گذارد:
- فیلسوفک ما داستان سرا شده. چه با جزئیات هم گفتی ماجرا رو، ترشی نخوری یه فلفل دلمه ای ازت در میاد.
این را گفت و لبخندی زد.
+ باز که شروع کردی داداش؟! نمی خوای جواب سوالمو بدی، نه مزاحمت میشم، نه سر به سرم بذار.
ته لبخندی هنوز در صورتش دیده می شود.
- خب، بریم سر اصل مطلب فیلسوفک. سوال اینه که چرا ما باید خدا رو عبادت کنیم دیگه؟
دستی به صورت بی ریشم می کشم و سرم را پایین می اندازم و به نشانه ی تاسف به چپ و راست تکان می دهم.
+ خدایا! بعدش به من میگه فیلسوفک! سوالش رو که همون اول گفتم داداشِ دانشمندِ من! سوال اینه: چرا در مقابل خدا باید زانو بزنیم و بگیم غلط کردیم؟ چرا تحقیر، چرا ذلت؟
با دو انگشت اشاره و شستِ دستِ راستش بکشنی می زند، به نشانه ی فهمیدنِ سوال. شنیده بودم که فهمیدن سوال نصف راه حل است، و الان امیدوارم که داداشم این نصف راه را طی کرده باشد!
- خب فیلسوفک! اول یه نصیحتی بهت بکنم قبلِ اینکه بریم سراغِ جواب. از نصیحت که بدت نمیاد ها؟!
دهانم را کج و معوج می کنم و سرم را تکانی می دهم به نشانه اینکه همچین بگی نگی.
- از نصیحت بدتم بیاد، سعی کن بشنوی، شاید یه روزی به کارت بیاد. هر چند این خودش نصیحت بودا. اما نصیحتی که می خواستم بکنم اینه که تو بحث، هیچوقت طرف مقابلت رو دشمن فرض نکن که بخوای هر طور شده زمینش بزنی. بگذریم. یه قسمت از جواب رو گفتی؛ اینکه خدا نیاز نداره به اعتراف ما، یه قسمتش رو باید اضافه کنم.

خدا وقتی دست به خلقت زد، همه چیزی که باید در اختیار انسان قرار می داده، داده. مهم ترین چیزیم که به انسان هدیه کرده همین اختیاره. تا اینجا که بحثی نیست؟
سرم را به نشانه ی نفی به چپ و راست تکان می دهم.
- علاوه بر اختیار، راه و چاه رو هم نشون داده و گفته راه چه ثمره ای داره و چاه چه بلایی سر آدم میاره. وقتی انسان چاه رو انتخاب میکنه، خدا این حق رو داره که بگه «خربزه خوردی، پای لرزشم بشین»، اما یه راه بازگشتی قرار داده تا انسان دوباره به راه بیاد. تا اینجا هم که مشکلی نیست؟
دوباره سرم را تکان می دهم.
- خب، کسی که با انتخاب خودش اشتباه کرده، نمی تونه سینه سپر کنه بیاد بگه غلط کردم که کردم، خب که چی؟ بالاخره یک پشیمونی از این کار لازم داره دیگه؟ پشیمونی هم با غرور سازگاری نداره که، با فروتنی می سازه.
وسط حرف داداش می پرم:
+ چرا با الفاظ بازی می کنی؟ فروتنی چیه؟ خب بگو تحقیر، بگو ذلت، کوچیکی.
داداش دست راستش را به پایش می کوبد و می گوید:
- فیلسوفک ما داستان سرا شد، اما یاد نگرفت که وسط حرف دیگران نپرد.
لبخند تلخی می زنم و ببخشیدی می گویم.
- عیبی نداره. ببین من از لفظ تحقیر استفاده نمی کنم، چون تحقیر وقتی درسته که یک کسی نسبت به دیگری این کار رو انجام بده و اونو کوچیک کنه، این تحقیره. اما از ذلت چرا، استفاده می کنم و ذلت رو قبول دارم، چون ذلت در برابر کسی که حقیقتا بزرگه، زشت و زننده نیست.
دوباره وسط حرف داداش می پرم و با صدایی که کمی بلندتر از قبل است می گویم:
+ ذلت، ذلته، در برابر هر کسی بده.
لبخندی روی صورت داداش می نشیند.
- چه روح حماسی داری؟ همیشه همینقدر شجاعی؟
منظورش را می فهمم و می دانم که در مورد ترس هفته ی قبلم از کتکی که نزدیک بود از محمد عدسی، قلدر مدرسه، بخورم، و دست به دامانش شدم تا این لندهور که سه سال است در این پایه درجا زده است از خیر کتک زدن من بگذرد، تیکه ی پراند، اما به روی خودم نمی آورم.
- ذلت همیشه بد نیست، گاهی اتفاقا ناچاری ذلیل بشی، چون طرف مقابل آنچنان بزرگه، آنقدر عظمت داره که احساس کوچکی به تو دست می ده و اتفاقا اگه عظمت و بزرگی رو به خوبی درک کنی، خود به خود احساس ذلت و کوچکی می کنی.
کتاب یک دست سبزی را که پیش از این داشت مطالعه می کرد، بر می دارد و چند صفحه اش را بالا و پایین می کند تا صفحه ی مورد نظرش را پیدا کند.
- به این جملات گوش بده:
« در وجود مقدّس پروردگار، عظمتی می بیند امیرالمؤمنین، که چشم های نزدیک بین من و شما نمی تواند این عظمت را ببیند. تو بزرگی و در آئینه ی کوچک ننمایی. این آئینه ی کوچک روح ما نمی تواند آن عظمت عجیب را در خود منعکس کند، اما آئینه ی روح امیرالمؤمنین چطور؟ او می تواند، او این عظمت را می فهمد. می گیرد، درک می کند و به همین دلیل است که آنجور به خود می پیچد و اشک می ریزد»۱.
داداش نگاهی به من می اندازد و من را ورانداز می کند. نگاهش می کنم و انگار چیزی در ذهنم جوشیدن گرفته باشد، با خوشحالی که از فهمیدن این نکته در صورتم موج می زد، می گویم:
+ یعنی حتی اگه گناهی هم در میان نباشد، و اشتباهی صورت نگرفته باشد، باز این کوچکی هست؟
- کوچکی همیشه هست، هیچوقت هم از بین نمی رود. خلق شدیم، کوچک ماندیم و بمانیم. و هیچ وقت بزرگتر از خالق نمی شویم، که نه آمدن مان، نه رفتن مان، نه حتی ماندن مان دست خودمان نیست.

____________
۱- طرح کلّی اندیشه ی اسلامی در قرآن، ص 71

موافقین ۴ مخالفین ۱ ۰۰/۰۲/۰۶
alef sin

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">