آیاسار

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

نویسندگان

هوسِ سوختن

سه شنبه, ۲۲ تیر ۱۴۰۰، ۰۱:۵۹ ب.ظ

هر وقت که وارد نانوایی بربری محله مان می شوم، اولین چیزی که به چشمم می خورد جمله ای است که روی دیواره ی تنور با ماژیک آبی نوشته شده است؛
«آنکه هوس سوختن ما می کرد، کاش می آمد و از دور تماشا می کرد».


بارها و بارها این جمله را خواندم و بارهای دیگر می خوانم. شاید از آن به نویسنده اش رسیدم؛ آدمی که به موفقیتی هر چند کوچک رسیده است و حالا می خواهد سر به تن حسودانی که وجودشان و چشم تنگ کردن شان هنگامی که با او رو به رو می شدند و نیش و کنایه ای که حواله اش می کردند، مایه عذاب بود، نباشد.
چقدر به ذهن خودش فشار آورده بود تا تمام غیض و غضب خودش را در این جمله سر ریز کند و همچون زهر زجر آوری که کم کم جان می ستاند، به خوردشان بدهد.
شاید هم این جمله از او نباشد، و زحمت گفتنش با کس دیگری بود، همانی که چون این، وجودش از خشم و نفرت لبالب پر بود و این جمله سرریزی بود از آن وجود سراسر نفرت و نمودی از ارضای حس انتقام جویی و نوعی خود ارضایی.
بعد از هر بار خواندن این جمله نگاهی به شاطر می اندازم؛ جوانی که دهه ی سوم زندگیش را می گذراند، چهار شانه و سینه ای نسبتا ستبر و اندامی ورزشکاری، با موهای سیاه که از زبری به سیم ظرفشویی می مانست و صورتی تراشیده، لباس کارِ سرتاسر سفیدش هر چند برازنده نبود وگرنه لباس کار نمی شد، اما انگار آن را قواره ی تن ورزشکاری اش دوخته اند. ناگفته نماند که پیجامه ی سفیدش را باید نادیده گرفت، چون این لباس قاعدتا گشاد دوخته می شود تا راحتی به همراه آورد.
چین و چروکی رو پیشانی و دور چشم هایش نمی بینم، غم و غصه از سر و رویش نمی بارد، گاهی با هم زبان هایش بگو و بخندی می کند و گاهی به بچه هایی که به زور پدر و مادر و یا به عشق با هم بودن، آمده بودند نان بخرند و سر و صدا راه انداخته و شلوغ بازی در می آوردند، تشر می زد. با این وجود همیشه رفتار عادی و کمی سرد بین نانوایی که از صبح خروس خوان بیدار است و مشتری که اکثر اوقات از ایستادن سر صف نانوایی منزجر است، را رعایت می کرد.
از این چهره چه چیزی می توان دریافت؟ تقریبا هیچ، نه حسادتی، نه حقارتی، نه حس انتقام جویی.
شاید در ماه های سرد سال کار کردن کنار تنوری که آتشش زبانه می کشد و گرمایش بی هیچ مزد و مواجبی به محیط اطراف بذل و بخشش می شد، لذت بخش باشد، اما در تابستان و اوج گرما، این کار عذاب آور هیچ حسی را ارضا نمی کرد، جز تنفر از نانوایی و کسانی که این راه را پیش روی شاطر بیچاره گذاشته اند.
این جمله را شاگرد شاطر هم نه از خود گفته و نه از دیگری نقل کرده است و روی دیواره نوشته؛ او با آن قد کوتاه و بدن لاغرش که لباس کار به تنش زار می زد و ماسک تمام صورتش را می پوشاند و همچون غرق شده ای که دست و پا می زند تا از آب خلاصی پیدا کند، مدام ماسک را باید پایین بکشد تا جلوی چشمش را ببیند، جز شاگردی و نان دست خلق الله دادن چه هنری دارد که موفقیت به حساب آید؟ کاری که از هر کس بر می آید، هنر نام ندارد.
هیچ نتیجه ای حاصل نشد، هیچ اندر هیچ اندر هیچ. تا آنکه روزی گذرم به نانوایی افتاد، دوباره آن جمله: «آنکه هوس سوختن ما می کرد، کاش می آمد و از دور تماشا می کرد». ودوباره  ورانداز کردن شاطر و شاگردش.
پیش از آنکه خمیرها را در تنور بچینند، مردی از پشت تنور بیرون آمد و یکراست سراغ دخل رفت. پیراهن آسین کوتاه چهار خانه ایِ سبز و سفیدِ مات و شلوار سیاهی که کمی آرد رویش دیده می شد، تنش بود و کفش های سیاه کمی نوک تیز کهنه ای به پا داشت. موهای جو گندمی فرق وسط باز کرده، سبیل های پرپشت و ریش کوتاه شده اش با صورت لاغر استخوانی اش و ترکیب بدنش که عبارت بود از استخوان هایی که بر آنها پوستی کشیده شده، و چهره ای که گندم گون بودنش طبیعی نبود، همخوانی داشت. چشم هایش را انگار کسی آنقدر فشار داده است که جمع شده و فشرده شده بودند و از حدقه بیرون زده، و لب هایش را به رنگ قهوه ای تیره، رژ زده بودند. دست راستش با آن موهای وزوزی دور از هم رشد کرده اش و استخوان مچش که می خواست از این زندان پوستی که در آن گرفتار شده است فرار کند، وقتی که دراز شد تا پول را از من بگیرد و کنار باقی پول های شمرده شده قرار دهد را، تیره تر از صورتش دیدم.

​​​​​

موافقین ۴ مخالفین ۱ ۰۰/۰۴/۲۲
alef sin

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">