آیاسار

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

نویسندگان

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دست نوشته» ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۷ تیر ۹۸ ، ۰۶:۰۹
alef sin
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۵ تیر ۹۸ ، ۰۱:۴۹
alef sin
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۹ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۴
alef sin

شهوتِ نوشتن چیست؟!!!

شهوت نوشتن یعنی میل شدید به نوشتن و خواستن آن بدون اینکه بدانی چه می خواهی بنویسی، برای که می خواهی بنویسی و اساسا چرا می خواهی بنویسی و هدفت چیست؟! 


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۳۱
alef sin

من...

می خواستم خودم را معرفی کنم اما مهم نیست، اصلا مهم نیست که من کی هستم، من هم یک آدم مثل بقیه ی آدم ها، البته نمی شود گفت مثل بقیه ی آدم ها! ولی بی نظیر و بی مانند نیستم و افرادشبیه به من زیاد هستند!

چقدر سخت شروع کردم، انگار که کلمات را مثل گوشت بز که مدام باید جویده شود تا بلکه نرم گردد و گلوگیر نشود، می جوم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۸ ، ۰۶:۴۸
alef sin

1396/9/9

     …

     …

     …

    /\

1397/9/9






سلام عزیزدلم

چند وقتی است می خواهی برایت بنویسم- طاقچه بالا میگذارم که کم نیاورم، انگار که نویسنده ی بزرگی چون تولستوی، داستایوسکی، کافکا یا جین آستین هستم!!! البته این آخری که نیستم، آخر او زن است و هیچ نشان زنانگی در من نیست!!- اولین سالگر عقد و همراهی و همنوایی و هم نفسی مان بهترین فرصت است برای از تو نوشتن، برای تو نوشتن.

یک سال به اندازه یک پلک به هم زدن گذشت، اما خوش گذشت، به خوبی گذشت. با وجود تک دعوا و قهرهایی که از قدیم گفته اند نمک زندگی است و در واقع نشان دهنده ی تفاوت ها و تغایرها است، این یک سال با عشق گذشت، و این عشق البته به نظر من ثمره ی گذشتن و ایثار و با صفایی و بی ریایی و آسان گرفتن و اعتقاد به ساده زیستن تو است. به عبارت ساده تر و صریح تر و شفاف تر، این عشق ثمره و نتیجه ی بودن تو است.

اگر به سال گذشته برگردم و تصویر تو را بار دیگر نشانم دهند و برای آشنایی با تو و صحبت های اولیه دوازده ساعت مسافرت به استانی دیگر را در پیش گیرم و نگاهم یک لحظه با نگاهت برخورد کند و یک ساعت صحبت کنیم و دو ماه و نیم فاصله بیفتد بین این صحبت و عقد و برای انجام مراسم عقد، از اهواز تا اردبیل را مسافرت کنم - اینها همه، خلاصه ی تمام اتفاقاتی بود که از لحظه ی دیدن عکس همسرم تا عقد برای من و او اتفاق افتاد- بار دیگر این پروسه طولانی را انجام خواهم داد و از تمام کردن و به انجام رساندنش پشیمان نبودم و نیستم و نخواهم بود، بلکه با تمام وجود پذیرایش هستم چرا که زندگی یعنی عشق و عشق بدون تو برای من معنایی ندارد.- جمله ی کلیشه ای که اگر نباشد انگار که اصلا هیچ ننوشته ای!!-

پس،

سالگرد یکی شدن مان مبارک همسر عزیزتر از جانم.-جمله ای که همسرم بعد از شنیدن آن اصرار داشت روی کیک بنویسیم اما مخالفت کردم چون این ادا و اطوار را دوست ندارم، هر چند اگر هم می خواستیم بنویسیم نمی شد، چون که کیک سفارش ندادیم و کیک آماده ای که گرفتیم، جایی برا نوشتن نداشت!!-


*-* نکته: از خواب بیدار شدی، این مطلب رو خوندی و ذوق زده شدی، احتمالا ان لحظه خوابم پس لطفا منو از خواب بیدار نکن و بذار بخوابم- این نکته را برای همسرم نوشتم اما همان لحظه که این نوشته را در شبکه ی اجتماعی واتس آپ ارسال کردم، از خواب بیدار شد و من غافلگیر شدم، از قدیم گفته اند: چاه مکن بهر کسی، اول خودت بعدا کسی. البته خدا همیشه از اینجور چاه ها نصیب کند-

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۷ ، ۲۱:۱۳
alef sin

دیگر سراغی از من نمی گیرد

پا به کوچه های تنگ و تاریک من نمی گذارد

در خانه ی من را نمی زند

شاید راه را گم کرده باشد

شاید گوشه کناری خوابش برده است

شاید به سراغ غیر من رفته است.

دیگر شانه به شانه ی من راه نمی رود

پا جا پای من نمی گذارد و پشت سر من قدم بر نمی دارد

شاید همچون پرنده ای نشسته بر شانه ی کودکی خندان، دنیا را به کام خویش می بیند و خوشی را در آغوش گرفته است.

دیگر دست در دست من نمی گذارد

با من سخن نمی گوید

خنده بر لبانم نمی نشاند

شاید زیر درخت سیب در کنار جویباری در بر دیگری نشسته است.

خراب خانه ی مرا جز تاریکی شب سرکی نمی کشد

و چایی خانه ام را لب نمی زند جز غصه و غم

و جز درد و رنج هم سخن و هم زبانی ندارم.


ما را ز شادی و خوشی هیچ نصیب نیست... .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۳۴
alef sin

پاسپورت بهشت

توضیح عکس: پاسپورت های بهشت که برای اعضای انتحاری داعش صادر می شود.



تقسیمات مرزی و ارضی را پیش از انسان٬ خدا٬ انجام داده است که اول بین جهنم و بهشت مرز ایجاد کرد و سپس هرکدام از این دو را به درجات و درکات مختلف تقسیم و نام گذاری کرد؛ از آن بالای بالای بهشت که رضوان نام گرفت تا آن پایین پایین جحیم که اسفل السافلین٬ اما نکته ی جدیدی که هیچ کس نمی دانست و به تازگی ها ذهن و فکر یک داعشی به آن رسیده و کشف کرده است٬ لزوم داشتن جواز و پاسپورت - آن هم از نوع کاغذی - برای ورود به درجات بهشت است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۶ ، ۰۴:۲۸
alef sin

این تکه ها را می خری؟

هرکس خواست٬ قسمتی کند و برد و دید به کارش نمی آید٬ دور انداخت٬

تو می خری؟

تکه تکه جمع شان کردم٬ در هر چاله ای قسمتی بود٬

همه چاله ها را گشتم

پیدا کردم

جمع کردم

آوردم

می خری؟

شنیده ام خریداری؛ خریدار خوبی هستی

از نظر من و امثال من٬ اگر بخواهیم خریدار باشیم٬ مثل تو نمی شویم؛ مانند تو خریداری نمی کنیم٬ همه اش را ضرر می بینیم و زیان٬

ولی نه من خریداری چون توام٬ نه تو چون من اهل محاسبه و سود و زیان.

چاپلوسی نمی کنم٬ اما اگر هم بکنم مگر عیبی دارد؟!

تو فقط خریداری

می خری؟

ریز ریز است و نمی دانم چه به کارت می آید٬ حتی اگر آن را سر هم کنی٬ مثل روز اول نمی شود؛ هر شیشه و سفالی بشکند٬ بچسبانی مثل روز اول نمی شود٬ چه برسد به این متاع.

به سیاهی اش نگاه نکن٬ پیش تو جلا پیدا می کند؛ همه ریزه ها جلا پیدا می کند٬ اگر بخری...

می خری؟

هر چه در ازایش دادی می پذیرم٬ اصلا ندادی هم ندادی

مگر آنها که هر کدام تکه ای از آن را بردند و دور انداختند٬ چه بهایی پرداخت کردند که از تو ثمن این خورده ها را بخواهم؟!

پیش تو باشد برایم بس است

می خری؟

نه

بهتر است بگویم

می پذیری؟ می بری؟

اینجا٬ جایش می گذارم٬

دل است٬ پیش تو باشد بهتر است تا که دستم بگیرم و به این و آن عرضه اش کنم و دست رد به سینه ام بزنند و رویم را زمین...

تو امین ای خدا...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۴۱
alef sin

آن شب مهمان خانه ای کوچک و قدیمی در محله ای با کوچه های باریک شدم. باریکی کوچه ها را از ساییده شدن گاه و بی گاه ته گونی دخترک با دیوارهای کوچه متوجه شدم. وقتی وارد خانه شدیم٬ گونی را در گوشه ای قرار داد و ما را؛ یعنی من و دفتر را از آن گونی زباله ها بیرون آورد و با خود به اتاق برد؛ اتاقی کوچک٬ گوشه ی راست حیات که به جای در٬ بر آن پرده ای قرار داشت. چراغ اتاق را که روشن کرد٬ خانمی وارد اتاق شد و رو به دخترک گفت: مریم٬ دخترم! آمدی؟! خسته نباشی عزیزم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۶ ، ۰۵:۴۴
alef sin