آیاسار

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

نویسندگان

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان کوتاه» ثبت شده است

اینجا «سقر» است، جایی که در آن چنان آتشی است که رنگ پوست را سیاه می کند و گوشت را می سوزاند و استخوان را پودر می کند و به قلب می رسد و هیچ کسی را که به آن وارد شود، راه فراری نیست. آتشی که هلاک می شوی و دوباره زنده می گردی تا دوباره در آتش بسوزی. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۰۵
alef sin

-اللّه اکبر، اللّه اکبر، اللّه اکبر

السلام علیکم و رحمة الله و برکاته، انّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبی یا ایّها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً

مردم سه صلوات فرستادند و یکی از پیرمردهای صف اول جماعت که خادم مسجد بود، میکروفن را گذاشت کنار جوانی که به تازگی دهه ی دوم زندگی اش را شروع کرده بود تا او تعقیبات نماز را بخواند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۸ ، ۱۷:۳۶
alef sin

(این داستان کوتاه ارزش چاپ ندارد ولی شاید ارزش خواندن داشته باشد)


شغال سر بر آستان کفتار سایید و به پابوسی شتافت و در حالی که از فرط خوشحالی در پوست خود نمی گنجید، گفت: تمام شد سرورم، تمام شد؛ شیر جنگل بی یال و کوپال گوشه ای افتاده و وقت سورچرانی و خوش گذرانی است، نفس های آخرش را دارد می کشد و کمی دست بجنبانید، ده دوازده درخت آن طرف تر، زیر کهنسال ترین درخت جنگل او را می بینید که آخرین لحظات عمرش را می گذراند و نفسش به خس خس افتاده است. حیف است ای سرور جدید تمام جنگل سرسبز، این صحنه را از دست بدهید و کیفور و سرمست از این پیروزی نشوید.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۷ ، ۲۳:۵۷
alef sin