آیاسار

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

نویسندگان

سلام

چه عجب؟! برای اولین‌بار توی یه پست سلام کردم، حالا نه اینکه کلی پست می‌ذارم!!😃

آخرین پستم برای اسفند ۱۴۰۰ ، اگه اینو نمیذاشتم، چیزی تا سه سالگی دوری از وبلاگ باقی نمونده بود، ولی وقتی شور و شوق به جای مونده بعضی از وبلاگ‌هایی که دنبال می‌کنم رو دیدم که هنوزم که هنوزه با شور و حرارت روزانه‌نویسی و گاه‌نویسی دارن، منم با خودم گفتم یه دستی بلند کند، تو هوا تکون بدم بگم: من هنوز زنده‌ام!!!😃

آخرین نظر و در واقع پیامی هم که داشتم از یه عزیزی -البته واقعا نمی‌دونم عزیزه یا نه، چون نمی‌شناسمش کیه- بله، از یه عزیزی هست به نام طالع مطلع، که به قول خودش منو از طریق نوشته هام شخصیت شناسی کرده و آدم عبوس ابرو در هم کشیده ای رو تصویر.

جناب طالع مطلع! عزیزی برام، ولی جناب کاهن مکهن (همون کاهن اعظم و بر وزن طالع مطلع)، این که شما گفتی شخصیت شناسی نیست، دیدگاه خودته که منو از نزدیک می‌شناسی، حالا اسم خودتو بذار طالع مطلع😃

 

*** نحوه انتشار پستم یادم رفته » یک عدد از گور برگشته

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۰۳ ، ۱۴:۲۴
alef sin

جمله ی «من از تک تک شما یاد می گیرم» نقل و نبات صحبت های آقا اسماعیل است. به خصوص وقتی که کاری را اشتباه انجام می دهد و یکی از جمع، کار درست را به او یادآوری می کند؛ «من از تک تک شما یاد می گیرم». در وهله ی اول و بدون هیچ سابقه ی آشنایی، این جمله از مردی با سر و ریش سفید، آدمی را به تواضع و فروتنی گوینده رهنمون می سازد، اما تکرار مداوم آن طی آن چند روز و چند ماه، پیش و بیش از فروتنی، نشان سادگی، و بعد از مدتی طولانی دلیلِ بلاهت و جهالت است!!!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۰۰ ، ۲۳:۳۶
alef sin

آقا اسماعیل بعد از عمری کار فنی و درست کردن آبگرمکن ها و بخاری ها و کولر آبی های خانه های مردم، به این نتیجه رسیده بود که شأن و جایگاه اجتماعی درخوری ندارد، به خصوص حالا که چند سالی می شد به لطف دانشگاه آزاد و شهریه و البته کمی تلاش، مدرک کارشناسی را به دست آورده بود. با درآمدی که از کار های فنی داشت، خانه و ماشین خریده بود و صبح به صبح بچه هایش بدون نان گرم، روزشان را شروع نمی کردند و صبحانه نمی خوردند. با تمام اینها اما شأن و جایگاه اجتماعیِ درخور را احساس نمی کرد و به دنبال کار اداری بود.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۰۰ ، ۱۱:۴۳
alef sin

« مرد دم در کلبه ایستاد و به دو سوار که از تپه ی رو به رو پایین می آمدند، خیره شد. چند دقیقه قبل، از پشت میز ناهار خوری سایه ی آنها را که از دور دید، خود را به در رساند. انتظار آمدن شان را داشت، اما نه به این زودی».

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۰۰ ، ۰۱:۲۰
alef sin

- چندتا دوست صمیمی داری؟
یک سوال ساده، یک جمله مثل باقی جملات که از چند کلمه و یک علامت سوال تشکیل شده است. اما دوست کیست و صمیمیت چیست؟
هر وقت با این سوال مواجه می شوم احساس می کنم سیستم عصبی ام به هم می ریزد. تک تک سلول های مغزم به جنبش در می آیند، بی ربط و با ربط به این موضوع که باید جوابی به این سوال داد. ذهنم درگیر می شود و دو کمله ی دوست و صمیمی مثل روغن مایعی، روان در ذهنم جریان پیدا می کنند و آنجا را زیر و رو می کنند.

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۰۰ ، ۰۲:۵۳
alef sin
مثل هر سال یادم می رود که امروز چه روزی است، و دقیقا عین هر سال، حاج خانم یادم می اندازد که باید شکلات بگیرم.
یادم نمی آید اولین باری که به او حاج خانم گفتم کی بود، همیشه هر وقت می خواستم صدایش کنم، می گفتم: حاج خانم و «جانم»ی می شنیدم. وقتی اولین باری که به این اسم صدایش کردم، همان اولین باری که یادم نمی آید، نه اخم کرد، نه گره به پیشانی انداخت، نه رو ترش کرد و نه لب به اعتراض جنباند، فقط گفت: جانم. به همین خاطر است که هیچ وقت یادم نمی آید اولین بار کی او را حاج خانم صدا کردم.
۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۰۰ ، ۰۳:۲۶
alef sin

هر وقت که وارد نانوایی بربری محله مان می شوم، اولین چیزی که به چشمم می خورد جمله ای است که روی دیواره ی تنور با ماژیک آبی نوشته شده است؛
«آنکه هوس سوختن ما می کرد، کاش می آمد و از دور تماشا می کرد».

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۲۲ تیر ۰۰ ، ۱۳:۵۹
alef sin

فامیلش را می گذارم یاسی؛ آقای یاسی. چقدر فامیل ضایعی می شد اگر این فامیل را داشت. فکرش را بکن، تو مدرسه به جای یاسی، صورتی و آبی نفتی و سبز زیتونی صدایت کنند. یا وقتی که بزرگ شوی پشت سرت اینطوری از تو یاد کنند. راستش فامیلی که برایش انتخاب کردم با اسمش بی ارتباط نیست.
آقای یاسی، گذشتن از این فامیل بدون نشستن لبخندی روی لب ها سخت است.

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۹ خرداد ۰۰ ، ۰۳:۲۷
alef sin

وَ قَالَ (علیه السلام):
...أَیُّهَا النَّاسُ تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِکُمْ تَأْدِیبَهَا وَ اعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا.

نهج البلاغة، ترجمه دشتی، حکمت 359
و درود خدا بر او فرمود:
...اى مردم کار تربیت خود را خود بر عهده گیرید، و نفس را از عادت هایى که به آن حرص دارد باز گردانید

 

یکی از کسانی که برای مصاحبه آمده بود و روی مبل نشسته، دعوتم کرد که از روی زمین بلند شوم و روی مبلی که خالی شده بنشینم. تعارفش را قبول کردم و با تشکری ساده و معمولی رو به روی او، روی مبل نشستم.
به خودم تلقین می کردم که استرس ندارم. اضطراب برای چه؟ یا در مصاحبه پذیرفته می شوم و سراغ مراحل بعدی استخدام می روم، یا ردم می کنند و همین جایی که هستم می مانم. بدتر از این که نمی شود. اما تلقین، حریف تلاطم همیشگی قبل از مصاحبه ها، امتحانات شفاهی و رو به رو شدن با کسی که به حق یا ناحق باید جوابگویش باشم، نشد و ضربی که با پا گرفته بودم را ساکت نکرد.
به دوختن چشم ها به در و دیوار و تصاویر روی آن و صورت های آدم ها پناه بردم؛ بنری با زمینه ی آبی و پرچم ایران و این جمله: من به گزینش حقیقی اعتقاد دارم، بگردید و بهترین ها را پیدا کنید.
بهترین ها، استرسم را بیشتر کرد، چون همیشه جزو متوسط ها بودم.
تعدادی قبل از من، مصاحبه را انجام داده بودند و در حال پر کردن فرم های استخدام. کنار آن کسی که به نشستن روی مبل دعوتم کرده بود، یکی در عین حالی که فرم های خود را پر می کرد، به فرم های بغل دستی اش زیر چشمی نگاه می کرد!
سنگینی نگاهم را روی خودش احساس کرد. نگاهی به من انداخت و لبخندی تحویلم داد.
مسئول گزینش با انگشت اشاره، من را فرا خواند. بلند شدم که بروم. همان لبخند دوباره تکرار شد، پیش از گفتن این جملات: نگران نباش عزیز، مصاحبه سخت نیس. راستی! «ترک عادت موجب مرضه»، این وقتا که در کنار بقیه باید بشینم و بنویسم، همه چیز رنگ و بوی امتحان برام میگیره و کنترل نگاهمو از دس میدم.
دوباره لبخندی زد و «موفق باشی» گفت.
استرسم کم شد.

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۸:۴۷
alef sin

عَنِْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ قَالَ: خَطَبَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ النَّاسَ حِینَ قُتِلَ عَلِیٌّ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَیْهِ، ثُمَّ قَالَ:

لَقَدْ قُبِضَ فِی هَذِهِ اللَّیْلَةَ رَجُلٌ لَا یَسْبِقُهُ الْأَوَّلُونَ بِعَمَلٍ وَلَا یُدْرِکُهُ الْآخِرُون
وَقَدْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ [و آله] وَسَلَّمَ یُعْطِیهِ رَایَتَهُ فَیُقَاتِلُ وَجِبْرِیلُ عَنْ یَمِینِهِ وَمِیکَائِیلُ عَنْ یَسَارِهِ، فَمَا یَرْجِعُ حَتَّى یَفْتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِ
وَمَا تَرَکَ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ صَفْرَاءَ وَلَا بَیْضَاءَ إِلَّا سَبْعَمِائَةِ دِرْهَمٍ فَضَلَتْ مِنْ عَطَایَاهُ أَرَادَ أَنْ یَبْتَاعَ بِهَا خَادِمًا لِأَهْلِهِ.


المستدرک علی الصحیحین،الحاکم النیسابوری، ج 3، ص 188، ح 4802، دار الکتب العلمیّة، الطبعة الأولی، 1411-1990

 

امام سجاد [علیه السلام] فرمود: حسن بن علی [علیه السلام] پس از شهادت [امام] علی [علیه السلام] خطبه خواند و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:

در این شب مردی به ملکوت اعلا پیوست که پیشینیان در  یک عمل از او سبقت نمی گیرند و پسینیان به او نمی رسند.
به تحقیق پیامبر خدا -صلّی اللّه علیه و آله- پرچم خود را به او می داد، پس به جنگ می رفت در حالی که جبرئیل سمت راست و میکائیل سمت چپ او بودند و بر نمی گشت مگر آنکه خدا به واسطه اش پیروزی و فتح را نصیب [مسلمانان] می کرد.
او هیچ درهم و دیناری باقی نگذاشت، مگر هفتصد درهم که از حقوق بیت المال خود کنار گذاشته بود تا برای خانواده اش خادمی بخرد.

* هیچ کس در این عالم به نفس پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نمی رسد، که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله برترین آفریده ی خدا است.

* پرچمدار سپاه که پرچم را به دست می گیرد، همه ی سربازها باید با او هماهنگ شوند و او است که نشانه ی سرپا بودن لشکر است. و چه پرچمی بالاتر از پرچم پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در تاریخ اسلام، که پرچمدارش امیر المومنین علیه السلام است.

* سفره ی پهن بیت المال برای عده ای خاص در زمان خلافت خلفای سابق، جمع شد و خلیفه همانگونه که امیران و فرماندارانش را توبیخ می کرد که چرا سر سفره ای نشستید که فقرا سر آن سفره نبودند، خود همانند بقیه ی مسلمانان از بیت المال استفاده کرد و پرچم را در دست گرفت و راه اسلام را نشان داد و همین هم شد که از شدت عدالتش به شهادت رسید.

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۱۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۳:۳۲
alef sin