قطار نیم ساعت تا رسیدن به اراک فاصله داشت و من به تازگی متوجه شدم که چه چیزها از آن کس که به او محبت دارم نمی دانم. بعد از این صحبت هایی که رد و بدل شد به فکر رفته بودم که دوست داشتنی که پایه و اساسش شناخت درست و حسابی نباشد سخت سست و متزلزل است و آخرش همین می شود که من شدم؛ با نیم بند بادی از ریشه کنده شدم و از اصلم دور.
«مار از پونه بدش میاد، در لونه اش سبز می شه»
این را آرش گفت، وقتی که قطار به ایستگاه قم رسید و بیرون قطار رو به روی کوپه ی ما آخوندی منتظر بود تا در واگن باز شود و او سوار.
آرش رو به من کرد و گفت: شرط می بندم این حاجی می آید سر ما خراب می شود و هم کوپه ای ما است.
بعد رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! دو ساعت دیگر به اراک می رسیم، نگذاشتی این دو ساعت با خوشی و آرامش برسیم؟ آدم قحط بود آخوند سراغ مان فرستادی.
خانه کوچک شیخ جعفر هفت ماهی بود که با به دنیا آمدن دخترش رنگ شادی و سر زندگی به خود گرفته بود و شیرینی پدر بودن وقتی فرزند دختر باشد دو چندان می شود که دختر بابایی است و پدر عاشق دختر.
اینجا «سقر» است، جایی که در آن چنان آتشی است که رنگ پوست را سیاه می کند و گوشت را می سوزاند و استخوان را پودر می کند و به قلب می رسد و هیچ کسی را که به آن وارد شود، راه فراری نیست. آتشی که هلاک می شوی و دوباره زنده می گردی تا دوباره در آتش بسوزی.
-اللّه اکبر، اللّه اکبر، اللّه اکبر
السلام علیکم و رحمة الله و برکاته، انّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبی یا ایّها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً
مردم سه صلوات فرستادند و یکی از پیرمردهای صف اول جماعت که خادم مسجد بود، میکروفن را گذاشت کنار جوانی که به تازگی دهه ی دوم زندگی اش را شروع کرده بود تا او تعقیبات نماز را بخواند.
دیشب مستند «فریب» را می دیدم، مستندی که به دنبال جواب یک سوال اساسی است هر چند نسبت به فتنه ها و حوادث از سال 88 تا 98 نگاهی گذرا دارد و خبر از فتنه ای بزرگ می دهد که هدف این فتنه رهبری است، اما سوال اساسی این است که آیا جلسه ای بین دکتر روحانی؛ رئیس جمهور کشورمان و فردی اسرائیلی در سال 1365 برگزار شده است؟ چه مباحث و حرف هایی در این مذاکرات رد و بدل شده است؟
در ادامه، این مستند و صحبت های دکتر عباسی و اخبار شکایت معاونت حقوقی رئیس جمهور از رئیس اندیشکده یقین و البته خبر برائت ایشان، مخاطب به این نتیجه می رساند که چنین جلسه ای و چنان مذاکره ای رخ داده است و الّا تبرئه معنا نداشت مگر آنکه مستندات ارائه گردد.
لینک مشاهده و دانلود مستند فریب
اما چند سوال:
1- فردا روز قدس است؛ روز دفاع از مظلوم و فریاد بر سر مستکبر، اما هنگامی که رئیس جمهور مملکت با فردی اسرائیلی مذاکراتی داشته و راهکارهایی برای مقابله با امام راحل و انقلاب و نظام به او می دهد، چطور می توان پذیرفت که مقابله ی ایران و اسرائیل واقعی است و دعوای زرگری نیست به خصوص که این مطلب را در نظر بگیریم که حسن روحانی از ابتدای انقلاب مسئولیت های مختلفی را بر عهده داشته و در زمان جنگ (و از جمله سال 65 که ملاقات در آن سال صورت گرفته بود) مسئولیت پشتیبانی جنگ را بر عهده داشته و سال ها دبیر شورای امنیت ملی بوده است؟ (من بر این باورم که مقابله کاملا واقعی است و بر اساس مبانی دینی و البته انقلابی است ، اما با وجود این رفتاری که رئیس جمهور که از جریان غرب گرا به شمار می آید، داشت و در برابر این رفتار به هیچ قوه و دستگاهی جوابگو نیست و مواخذه هم نمی شود، این سوال بالاخره خودی نشان می دهد.)
2- خیلی از جریان های معاند نظام و انقلاب و به خصوص وهابی ها همیشه این شبهه را مطرح می کنند: ایران در حالی دم از مبارزه با رژیم غاصب اسرائیل می زند، که یکی از بیشترین اعانه های جمع شده برای کمک به اسرائیل توسط یهودی های ایران جمع شده و به آنجا فرستاده می شود، اما عجیب است که همین جریان ها سوال شماره یک را مطرح نمی کنند و به آن اهمیتی نمی دهند، آیا دست های پشت پرده ی این جریانات اعمال قدرت کرده تا جایگاه رئیس جمهوری که با آن ها مرتبط است، بیش از این خدشه دار نشود و پس از پایان دوره ی او و تبدیل شدن به مهره ای سوخته، از این ماجرا سوء استفاده کنند؟
3- وقتی حمید رسائی از اتهام نشر اکاذیب در مورد دو تابعیتی بودن رئیس جمهور و دزدی بودن رساله ی دکترای او تبرئه می شود و حسن عباسی از همین اتهام در رابطه با ملاقات حسن روحانی با فردی اسرائیلی نیز تبرئه می گردد، دستگاه های اطلاعاتی و نظارتی و قوه ی قضائیه چرا اقدامی نمی کنند؟ آیا مصالحی مانند جلوگیری از ایجاد فتنه و آشوب و تظاهرات را در نظر دارند؟ آیا رئیس جدید قوه قضائیه به این دلیل کاری نمی کند تا متهم نشود به دلیل شکست در انتخابات ریاست جمهوری، در حال انتقام گیری است؟
بگذریم...
اما تا به کی، که این نه گذشت و نه می گذرد
شهوتِ نوشتن چیست؟!!!
شهوت نوشتن یعنی میل شدید به نوشتن و خواستن آن بدون اینکه بدانی چه می خواهی بنویسی، برای که می خواهی بنویسی و اساسا چرا می خواهی بنویسی و هدفت چیست؟!
من...
می خواستم خودم را معرفی کنم اما مهم نیست، اصلا مهم نیست که من کی هستم، من هم یک آدم مثل بقیه ی آدم ها، البته نمی شود گفت مثل بقیه ی آدم ها! ولی بی نظیر و بی مانند نیستم و افرادشبیه به من زیاد هستند!
چقدر سخت شروع کردم، انگار که کلمات را مثل گوشت بز که مدام باید جویده شود تا بلکه نرم گردد و گلوگیر نشود، می جوم.
(این داستان کوتاه ارزش چاپ ندارد ولی شاید ارزش خواندن داشته باشد)
شغال سر بر آستان کفتار سایید و به پابوسی شتافت و در حالی که از فرط خوشحالی در پوست خود نمی گنجید، گفت: تمام شد سرورم، تمام شد؛ شیر جنگل بی یال و کوپال گوشه ای افتاده و وقت سورچرانی و خوش گذرانی است، نفس های آخرش را دارد می کشد و کمی دست بجنبانید، ده دوازده درخت آن طرف تر، زیر کهنسال ترین درخت جنگل او را می بینید که آخرین لحظات عمرش را می گذراند و نفسش به خس خس افتاده است. حیف است ای سرور جدید تمام جنگل سرسبز، این صحنه را از دست بدهید و کیفور و سرمست از این پیروزی نشوید.