آیاسار

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

نویسندگان

شات گان

پنجشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۸، ۰۴:۳۸ ب.ظ

جرراد! تو چند سال است که در حوزه ی غرب آسیا مطالعه می کنی و اتفاقات آنجا را زیر نظر داری. سوال من دقیقا این است که آیا من باید از مسلمانان و اسلام بترسم که نکند روزی گردنم را بزنند؟
سوال مجری با خنده و تشویق حاضرین در استودیو همراه می شود.
جرراد به عنوان کارشناس غرب آسیا، بعد از ماجرای حمله به هفته نامه ی شارلی ابدو به این برنامه دعوت شده است. او با لبخندی که از سوال مجری به لب دارد، در حالی که انگشتان دو دست خود را به هم چسبانده است و پشت دو دستش قوز دارند و آنها را رو به روی خود قرار داده است و گاهی انگشتان اشاره اش را به دهانش نزدیک می کند، گفت: خب! باید بگویم وقتی یکهو صدایی می شنوی که می گوید: الله اکبر، باید بلرزی، که نوبت تو فرا رسیده است.
حضار مجددا می خندند و تشویق می کنند.
مجری رو به جرراد می گوید: پس امیدوارم در بین حاضرین کسی نباشد که الله اکبر بگوید.
تعدادی از حاضرین با خنده و با صدایی که کمی بلند است، از گوشه و کنار الله اکبر می گویند.
مجری با خنده می گوید: شما تقلبی هستید، ترسی ندارید. و می خندد.
جرراد در ادامه می گوید: از شوخی بگذریم، باید بگویم که نمی توان گفت: هر مسلمانی تروریست است، چرا که ما در جامعه ی خودمان مسلمانانی را می بینیم و در کنار آنها زندگی می کنیم بدون آنکه آزاری از آنها دیده باشیم. اما باید بگویم که هر تروریستی مسلمان و هر مسلمانی امکان دارد که تروریست باشد یا تروریست بشود و از این امر باید ترسید.
مجری رو به جرارد گفت: تو داری من را می ترسانی مرد! احتمالا از این به بعد هر کجا که رفتم باید مسلح باشم، مثلا یک شات گان زیر کتم جاساز کنم.
لویی از این گفتگوی مسخره خسته شد و تلویزیون را خاموش کرد. بعد از آن ماجرا به شدت عصبانی است و اخبار و مصاحبه های روزنامه ها و رادیو و تلویزون را دنبال می کند تا بهترین تصمیم را بگیرد.
در این حین موبایل او زنگ می خورد، به صفحه اش نگاه می کند و اسم و عکس سوفیا را می بیند، جواب تلفن را می دهد:
-سلام سوفیا
-سلام لویی، کجایی؟
-خانه
-من باید با تو حرف بزنم
-بیا خانه ی من، تنها هستم
-نه لویی، نه! پشت تلفن حرفم را می زنم
-سوفیا! تو خوبی؟ صدایت اضطراب دارد
-لویی! من خوبم. می خواستم بگویم که من الآن در راه مسجد هستم، می خواهم مسلمان بشوم
-شوخی نکن سوفیا، حوصله ی شوخی ندارم، تو می دانی...
-لویی! کاملا جدی دارم حرف می زنم، من می خواهم مسلمان بشوم
-یعنی تو می خواهی تروریست بشوی؟
-نه، نه! همه ی مسلمان ها تروریست نیستند، تو آنها را نمی شناسی، تو...
-حمله کننده ها به شارلی ابدو مسلمانِ تروریست بودند
-اما آنها..
-مهم نیست سوفیا، برو تروریست شو
لویی بعد از گفتن این جمله تلفن را قطع می کند و روی مبل لَم می دهد.
با خود کلنجار می رود و افکار مختلف در ذهنش رژه می روند، و در آخر به این نتیجه می رسد: الآن موقعش است که از این تروریست ها انتقام بگیرم.
شب به سوفیا زنگ می زند، از او بابت رفتارش عذرخواهی می کند و او را برای شام دعوت می کند.
سر میز شام موبایلش را بر می دارد، برنامه ی اینستاگرام را باز می کند. به سوفیا می گوید می خواهم استوری بگذارم، آماده ای؟ سوفیا روسریِ آبی اش را مرتب می کند و به او می گوید که آماده است.
لویی شروع به فیلمبرداری می کند.
سلام به همه
سوفیا امروز مسلمان شده است.
سوفیا لبخندی می زند.
لویی اسلحه ی شات گان را بر می دارد و مستقیم سر سوفیا را نشانه می گیرد و شلیک می کند.
با آرامش تمام می گوید: همانگونه که محمد با شمشیر رحمتی است برای تمام مردمِ عالم(1)، ما هم با شات گان آتشی هستیم برای تروریست ها.
نگاهی به جنازه ی سوفیا می اندازد و می گوید:
سوفیا! با عشق.

___________________

(1) جمله ای که داعشی ها معمولا ابتدای کلیپ های شان می گویند.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۱۱/۱۰
alef sin

نظرات  (۱)

دنیا بدجوری بهم ریخته

پاسخ:
سلام
ممنون که مطالعه کردید
دقیقا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">