خط پایان
نفس نفس زنان در حالی که دو دستش را مشت کرده بود و زانوی پای چپش را به زمین چسانده، نشست. نفس کشیدنش از حالت طبیعی خارج شده بود و انگار که نفس های آخرش را می کشید. دو-سه بار سرفه کرد؛ سرفه های خشک. از تک و تا افتاد که زانوی پای راستش را هم به زمین چسباند. با چشم هایش نا امیدانه خط پایان را جستجو می کرد اما خط پایانی برای خودش ندید.
دونده ی سمت راستی دو دقیقه پیش از او به خط پایان رسیده بود و دیده بود که دست هایش را بالا برده و تکان می داد و می خندید.
دونده ی سمت چپی اش چند متر جلو تر از او به خط پایان رسیده بود و او هم با جست و خیز شادی خود را ابراز می کرد.
اما برای او انگار که خط پایانی وجود ندارد و یا اگر دارد او نمی بیند. پس باید بلند شود بدود. اما همین که خواست از جا برخیزد، با سر افتاد روی زمین و دیگر بلند نشد.
اطرافیان که او را چنین دیدند برای او کف زدند و غریو شادی سر دادند که او به خط پایانی که دیگران فقط می دیدند رسید.
**این چند خط پریشان نویسی است...