#برشی_از_یک_کتاب
#اعتقادی
واقعیتش این است که من هنوز براى این دنیا،براى این هفتاد سالم کارى نکردهام،برنامه ریزى نکردهام حتى موجودى خودم را ارزیابى نکردهام چه رسد به این که بخواهم براى دنیاهاى دیگر،برنامه که هیچ، امکاناتى،بودجهاى و وسائلى فراهم بکنم.در دعاى شعبانیه هم هست:
«فقد افنیت عمرى فى شرة السهو عنک و ابلیت شبابى فى سکرة التباعد منک» ؛ خدایا! من تمامى سرمایهام را با سهو،با فراموشى نابود کردهام. یادم رفته تا کجا مىخواهم بروم.
«افنیت عمرى فى شرة السهو عنک و ابلیت شبابى» ؛ واقعاً جوانىمان را کهنه کردهایم، کهنه که هیچ، پیر شدیم... من گاهى مىخواهم بلند شوم باید از دستهایم کمک بگیرم، از دیوار کمک بگیرم ... من به هر دو داستان اشاره کردم؛ جوان مشکلش این است که تواناست و باکش نیست، اصلاً فکر نمىکند؛ یعنى حساب نمىکند که نیروى این چشم تمام مىشود،باطرى او آخرین لحظههایش را طى مىکند.با چشمش به هر چیزى نگاه مىکند.با گوشش هر چیزى را مىشنود.با دلش هر چیزى را جمع مىکند.به هر چیزى اجازه ورود به لحظههایش را مىدهد و باکش هم نیست، خیال مىکند چون به همان که مىخواهد، مىتواند برسد، همیشه هم همینطور خواهد بود. دلیل آن هم این است که یا توانمندىاش او را مغرور کرده و یا جهلش به دورى راه و به حجم مشکلات و اندازههاى عظیم موانع او را مغرور کرده است و ...این حرفها تازه شروع روضه است! هنوز اول حرف است. خوب دقت کنید! حضرت مىگوید من جوانىام را تمام کردهام،با سهو و با فراموشى و...
«و ابلیت شبابى فى سکرة التباعد منک» ؛ من جوانىام را کهنه کردم در اینکه با مستى از تو دور شدهام و باکم نبود. دورى که تو هم پاداشم را مىدادى؛ تباعد بود.تنها من از تو دور نشدم، تو هم مرا رها و واگذارم کردى. گفتى بروم درها را بزنم،بنبستها را ببینم و تجربه کنم. وقتى از تو نپذیرفتم و هدایت تو را نخواستم، آن وقت تو رهایم کردى.من در مستى، خیال مىکردم. مست بودم و متوجه نبودم که در چه درصدى از مشکلات هستم. «سکرة التباعد» ، مستى و دورى دو طرفه است.
خط انتقال معارف، علی صفائی حائری، صفحه۱۳۴