آیاسار

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

نویسندگان

۱۱۳ مطلب با موضوع «چند خط...» ثبت شده است

وَ قَالَ (علیه السلام):
مَنْ قَصَّرَ فِی الْعَمَلِ ابْتُلِیَ بِالْهَمِّ وَ لَا حَاجَةَ لِلَّهِ فِیمَنْ لَیْسَ لِلَّهِ فِی مَالِهِ وَ نَفْسِهِ نَصِیبٌ.
نهج البلاغه ترجمه دشتی، حکمت 127

و درود خدا بر او، فرمود:
آن کس که در عمل کوتاهى کند، دچار اندوه گردد، و آن را که از مال و جانش بهره اى در راه خدا نباشد خدا را به او نیازى نیست.

__________


دراز کشیده روی شکم با موبایلش ور می رفت و کانال های مختلف تلگرام را جستجو می کرد. از کانال خبری با خبرهای ریز و درشت و مهم و بی اهمیت یکی یکی گذشت. تمام که شد رفت سراغ کانال طنز و جوک و خنده. فیلم ها و عکس های مختلف را در این کانال دانلود کرد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۷ دی ۹۹ ، ۰۱:۴۸
alef sin

روزها به راحتی و بدون هیچ وقفه ای می گذرند و شب می شوند. صبح از خواب بیدار می شوم تلویزیون را روشن می کنم، کانال های مختلف را بالا و پایین می کنم تا برنامه ای که سرگرمم کند، پیدا کنم. سرگرم شدن برای فراموش کردن دل مشغولی و مسکّن هایی برای به گوشه فرستادن درد و حس نکردنش. هیچوقت لب به عرق سگی و هیچ مست کننده ای نزدم و هیچ وقت هم نمی زنم، اما مدام مستم، بدون هیچ احساس دردی.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۵ دی ۹۹ ، ۱۸:۰۶
alef sin
سال سوم ابتدایی شروع کردم به روزه گرفتن، یعنی دقیقا وقتی نه سالم بود. مثل دخترها که نه سالگی به سن تکلیف می رسند، من هم آن سال تصمیم گرفتم روزه بگیرم!!
هیچ چیزی از احکام و دستورات روزه نمی دانستم؛ نیت روزه، وقت نیت، همه ی مبطلات روزه. تنها چیزی که بلد بودم این بود که باید از اذان صبح تا اذان مغرب هیچ چیزی نخورم، هیچ چیزی حتی آب دهان!!
۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱۵ آذر ۹۹ ، ۰۱:۲۰
alef sin
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ آذر ۹۹ ، ۰۲:۱۰
alef sin

 

«وَلَا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ»
ﻭ ﻣﻌﺒﻮﺩﺍﻧﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﺧﺪﺍ ﻣﻰ  ﭘﺮﺳﺘﻨﺪ ، ﺩﺷﻨﺎم ﻧﺪﻫﻴﺪ ، ﻛﻪ آنان(کافران) ﻫﻢ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﺩﺷﻤﻨﻲ ﻭ ﻧﺎﺩﺍﻧﻲ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺷﻨﺎم ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺩ. (الأنعام/108)

 

 

همین که پایم را از خانه بیرون گذاشتم یادم آمد که مشمای بزرگی را که باید با خودم می بردم و پلاستیک های کوچک میوه و سبزیجاتی که باید بخرم و در آن بگذارم، فراموش کردم. برگشتم و به همسرم گفتم: مشما بزرگه رو بده، یادم رفت. همسرم به محض برگشتنم نچ نچی کرد و پرسید: کجاس؟

یادم نبود کجا گذاشتم. او دید که روی جا کفشی است. همین که مشما را داد، انگار که من را تازه دیده باشد با حالت تعجب تصنعی که بزرگترها برای بچه ها ادایش را در می آورند، گفت: کاپشن نپوشیدی؟ سردددههه.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۷ آذر ۹۹ ، ۰۲:۰۳
alef sin

وَأَن لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْنَاهُم مَّاءً غَدَقًا
ﻭ ﺍﮔﺮ [ ﺍﻧﺲ ﻭ ﺟﻦ ﺑﺮ ﻃﺮﻳﻘﻪ ﺣﻖ] ﭘﺎﻳﺪﺍﺭﻱ ﻛﻨﻨﺪ ﺣﺘﻤﺎً ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺏ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﻲ ﺳﻴﺮﺍﺏ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﻛﺮﺩ. (الجنّ/16)

 

سوله ای پر از گرد و خاک که در عمق هفتاد سانتی متری زمین قرار داشت و سقفش یک متری از زمین فاصله. ورودی اش ده پله داشت، پله هایی کنده کاری شده در دیواره ی زمین. دو طرف سوله دو ردیف برانکارد چسبیده به هم، چیده شده بود. روی تمام برانکارد ها زخمی ها دراز به دراز افتاده بودند؛ بعضی که نای ناله کردن داشتند مدام ناله می کردند و دیگران یا از شدت درد نا نداشتند یا به زور مسکن های قوی بیهوش بودند. عده ای روی شکم خوابانده شده بودند و عده ای دیگر روی کمر و دسته ی سوم به پهلو. تعداد مجروح ها زیاد بود و برانکاردها کم. گروهی از زخمی ها که بعدها آورده شده بودند روی زمین نشسته یا دراز کشیده بودند. جای سوزن انداختن نبود و رفتن و آمدن بین این همه مریض کار خیلی سخت و شاید غیر ممکنی بود. مدام باید حواسم را جمع می کردم که دست، پا، یا شکمی را زیر پا له نکنم.
بسته به شدت جراحات هر کدام شان، اولویت بندی شده بودند که با هلیکوپتر از اینجا منتقل بشوند. شیمیایی ها اولویت اول بودند. تعداد کپسول های اکسیژین کم بود. آخرین حمله، حمله ی شیمیایی بود. تعداد زیادی از بچه پرپر شدند، عده ای هم که زنده مانده بودند ذره ذره جان می دادند.
ردیف سمت راستی در ورودی سوله، برانکارد پنجم از آخر، جوانی که دهه ی دوم زندگی اش را نگذرانده بود بیهوش روی برانکارد افتاده بود. اولویت اول سوار شدن به هلیکوپتر بود، چنان که نفر اول در لیست پرکشیدن. وقتی او را آوردند یکی-دو باری چشم باز کرد. چشم هایش سبز روشن بود. صورتش اگر گرد و خاک و باروت را از آن پاک کنی، سفید و موهای کوتاه شده ی سر و کم پشت ریش و سبیلش بور بود. سرم به دست راستش وصل و کپسول اکسیژن به صورتش. امکانات دیگری لازم داشت، اما امکاناتی نبود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۱ آذر ۹۹ ، ۱۲:۴۶
alef sin

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: ...و من اقتصد فی معیشته رزقه اللّه و من بذّر حرمه اللّه ... .
الکافی، کتاب الإیمان و الکفر، باب التواضع، ح 3

پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمودند:  هرکس در زندگى میانه‌روى کند خدایش روزى دهد و هرکس ولخرجى کند،خداوند محرومش سازد.

پیراهن قهوه ای روشن اتو کرده و شلوار نوک مدادی راه راه با خط های خیلی ریز  به تن کرده بود. مثل همیشه شلوار را تو پیراهن قرار داده و پیش از رفتن کمی کمربند شلوارش را تنظیم کرد. موبایل آیفون سفید رنگش را از روی اپن برداشت و صفحه اش را روشن کرد و نگاهی به آن انداخت و تو جیب سمت راستی شلوارش قرار داد. دهانش مدام می جنبید. می دانم که دارد کندر می جود، غیر از کندر هیچ آدامسی با بزاق دهانش سازگار نیست.
رو کرد به مادرم که رو به روی راهرو به دیوار تکیه داده بود و پدرم را نگاه می کرد، به او گفت: چیزی از بیرون لازم ندارید؟
مادرم که ماکسی -لباس بلند زنانه عربی- قهوه ای به تن داشت و چهار زانو نشسته بود، گفت: نه، فقط مسیرت خورد به عطاری هل و کندر بگیر، همه ی هل و کندرمون رو تموم کردی.
شاید زهری که مادرم در این جمله اش ریخت به پدرم اثر نکرد و بی خیالی را پادزهر خوبی یافته است، و گرنه بعید است که متوجه ناراحتی مادرم نشده باشد.
صدای بسته شدن در که آمد، مادرم انگار که در رینگ مسابقه ی بوکس باشد و صدای زنگ شروع مسابقه به گوشش خورده، شروع کرد به توپ بستن پدرم: مردک علیل المغز! معلوم نیست کدوم گوری داره میره؟ این تیپ رو برا کی میزنی، برای عمه ات، یا برای خواهرای گیس بریده ات؟ یکی نیست بهش بگه بچه هات بزرگ شدن، وقت زن گرفتن شونه، چرا آستین بالا نمیزنی براشون؟ نگا کن حتی یه فرش درس حسابی زیر پام نیست - دستی روی روفرشی که در هال پهن بود کشید-، باید با رو فرشی سر کنم، آخه کدوم ناقص الخلقه ای روفرشی رو، روی موکت پهن می کنه؟ بیس ساله کارمند دولته نتونسته یه خونه برا خودش دست و پا کنه، هر چن سال یه بار باید آواره بشیم. به اینم میگن زندگی آخه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۰ آبان ۹۹ ، ۰۱:۴۵
alef sin

عَنْ‌ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ‌ عَلَیْهِ‌ السَّلاَمُ‌ قَالَ‌:  قَالَ [النبیّ صلّی اللّه علیه و آله] لِأَصْحَابِهِ‌: إِنَّ‌ الصَّدَقَةَ‌ تَزِیدُ صَاحِبَهَا کَثْرَةً‌ فَتَصَدَّقُوا یَرْحَمْکُمُ‌ اللَّهُ‌، وَ إِنَّ‌ التَّوَاضُعَ‌ یَزِیدُ صَاحِبَهُ‌ رِفْعَةً‌ فَتَوَاضَعُوا یَرْفَعْکُمُ‌ اللَّهُ‌، وَ إِنَّ‌ الْعَفْوَ یَزِیدُ صَاحِبَهُ‌ عِزّاً فَاعْفُوا یُعِزَّکُمُ‌ اللَّهُ‌.


الکافی، کتاب الإیمان و الکفر، باب التواضع، ح1

 

پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به یاران خود فرمودند:
همانا صدقه (روزی) صدقه دهنده را زیاد می کند، پس صدقه دهید، خدا شما را رحمت کند،
و همانا فروتنی شخص فروتن را بالا می برد، پس فروتنی کنید، خداوند شما رفعت ببخشد،
و همانا بخشش به شخص بخشنده عزت دهد، پس عفو کنید، خداوند شما را عزیز گرداند
.


زنگ زد و بعد از کمی احوالپرسی شروع کرد به گله و شکایت از حیدر. پیاز داغش را هم زیاد کرد. از قطع شراکت شان، تقسیم وسایل مغازه، خیانت در امانت، حیف و میل پول، توهین هایی که حیدر در خلوت و جلوت به او کرده بود. همه ی اینها و غیر از اینها را گفت. اما تنها خواسته اش این بود: حیدر به من قول داده است که به مدت یک سال ماهی یک میلیون تومان به من بدهد و الآن زده زیر حرفش. البته او گفته بود یک میلیون و نیم، ولی من از خیر نیمش گذشتم و به یکش راضی شدم، اما حالا می گوید: من گفته بودم یک میلیون می دهم چون فکر کردم کارش نمی گیرد، حالا که کارش گرفته است این پول را نمی دهم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۳ آبان ۹۹ ، ۰۲:۳۵
alef sin

دوربین فیلمبرداری دل از تهران بکند و راهی شهرها و استان های مختلف بشود و آداب و رسوم و زبان ها و گویش های مختلف را به تصویر بکشاند قطعا اتفاق خیلی خوبی است که در سریال ها و فیلم های متفاوت دیده ایم و اخیرا در سریال نجلا.
اما هر کاری نقطه قوتی که داشته باشد، نقاط ضعفی نیز دارد. به عنوان یک بیننده ی عرب خوزستانی و نه یک منتقد -چون در حد و اندازه ی منتقد نیستم و اصلا سر رشته ای از کار هنری و فیلم و سریال ندارم- چند نقطه ضعف در سریال به چشمم آمد:

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۱ آبان ۹۹ ، ۰۱:۳۱
alef sin

قَالَ  أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ:
خَالِطُوا اَلْأَبْرَارَ سِرّاً وَ خَالِطُوا اَلْفُجَّارَ جِهَاراً وَ لاَ تَمِیلُوا عَلَیْهِمْ فَیَظْلِمُوکُمْ فَإِنَّهُ سَیَأْتِی عَلَیْکُمْ زَمَانٌ لاَ یَنْجُو فِیهِ مِنْ ذَوِی اَلدِّینِ إِلاَّ مَنْ ظَنُّوا أَنَّهُ أَبْلَهُ وَ صَبَّرَ نَفْسَهُ عَلَى أَنْ یُقَالَ [لَهُ] إِنَّهُ أَبْلَهُ لاَ عَقْلَ لَهُ.

الکافی، کتاب الإیمان و الکفر، باب المداراة، ح5

امام صادق علیه السّلام فرمود:
با نیکان پنهانی درآمیزید و با بدکاران در آشکار، و بر آنها حمله نکنید که بر شما ستم کنند، زیرا زمانى براى شما پیش آید که از دینداران نجات نیابد، جز آنکه را مردم ابلهش دانند و خود او هم تحمل کند که به او ابلهِ بی عقل گویند.


پدر و پسری نشسته بودیم و از هر دری سخن می گفتیم، تا اینکه صحبت رسید به اینجا که همکارش با تمام وقاحت و پر رویی به او گفته بود: تو خیلی احمقی، خیلی وقت پیش از اینها باید بارت را می بستی، اما همچنان در جا می زنی.
در جواب او چیزی نگفته بود، جز لبخند تلخی که روی صورتش نقش بست و زودتر از حل شدن نمک در آب، محو شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۳۰ مهر ۹۹ ، ۱۵:۴۴
alef sin