آیاسار

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

نویسندگان

یکی بود...

يكشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۵۷ ق.ظ

اهواز هوا ندارد


یکی بود،

می خواهد باشد

اما

خس خس بلند نفس های آخرش به گوش می رسد،

و آخرش،

هیچ کس نبود... .

آب داشت،

اما تشنه ماند تا دیگری سیراب شود

نان داشت،

اما گرسنه ماند تا دیگری سیر شود

نفت داشت،

اما به دیگری داد تا چراغ خانه اش روشن باشد و خود در تاریکی به سر برد

و در آخر

هیچ چیز برایش نماند.

تنش زخمی شد،

زخم تیر و ترکش در بدنش جای سالم نگه نداشت،

زخمی رهایش کردند، تا دیگران بیایند و آهی بکشند و بروند،

دل شان سنگ تر از سنگ بود،

کرکس وار به لاشه ی زخمی طمع بستند... .

زخم های دیگرش را نشان داد،

نمک بر زخم هایش پاشیدند، 

و بالای سرش گاه گریستند و گاه به ریشش خندیدند.

گریه کرد،

مدام به یادشان می آورد که چه فداکاری ها کرد،

برایش دستت زدند و کل کشیدند و آفرینش گفتند

و سر به زیر انداختند و راه خود را در پیش گرفتند.

زانو بر زمین زد،

سر در گریبان فرو برد و دو دست بر سر گذاشت

خشمگین و مستاصل،

همراه با گریه، غرّشی آرام کرد:

«لعنت به نمک نشناس، به آنکه نمک خورد و نمکدان را شکست»،

نشنیدند و یا پنبه در گوش شان کردند،

و گذشتند.

دست بلند کرد،

کمک خواست و فریاد زد:

« آنکه دستت می رسد، کاری بکن»،

فریادش در گلو خفه شد، و با سر زمین خورد.

دل از همه برید،

سوی چشمانش کم و کمتر می شد و دیدش تار شد،

یادش آمد

زندگی می کرد،

با عشقی که در رگ و پی اش جریان داشت،

یادش آمد

نفسش را بریدند،

و عشق جاری اش، بیایان نفرت شد.

زندگی اش به نقطه ی پایان رسید.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">